عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:3
لونا: خفن کی بودی تو؟!
ابرو دادم بالا و گفتم...
ا/ت: خو تو دیگ...(خنده)
لونا:...(خنده)
خلاصه از عمارت خارج شدیم... به سمت ماشینامون رفتیم سوار شدیمو... حرکت کردیم...
(بعد چند مین)
رسیدیم به کاراگاهمون... وارد شدیم تا اینمه با رئیس روبرو شدیم...
رئیس: گرفتینش درسته؟...
سر خم کردمو با غرور گفتم...
ا/ت: بله رئیس درسته...
رئیس: بقیتون چی؟ لورا پیدا کردین؟
همگی: بله رئیس...
رئیس: افرین... کارتون عالی بود... اینم دستمزتون...
دستمزمونم گرفتیم... همه حرکت کردن و رفتن خونه هاشون... منم سوار ماشینم شدم... ساعتو چک کردم.. باورم نمیشه از بس سرم شلوغ بود نمیدونم که ساعت۶ غروب شد... ماشینو روشن کردمو بع سمت خونه راه افتادم...
ویو مامان ا/ت
شام حاضر بود... خونه مرتب بود... تنها کاری که باید میکردم. باید زنگ میزدم به خانواده کیم... گوشیمو ورداشتمو بهشون زنگ زدم...
بوق... بوق... بوق...
م ا/ت: الو... سلام
م تهیونگ:سلام... خوب هستید؟
م ا/ت: خیلی ممنون... راستش زنگ زدم بگم ک شب تشریف بیارید خونمون راجب همون قضیه ای که بهتون گفتم با بچه ها صحبت کنیم...
م تهیونگ: اوم... باشه... راست میگی بهتره هرچه سریع تر بهشون بگیم... پس ساعت چند تشریف بیاریم؟
م ا/ت: برای شام ساعت۷اینا...
م تهیونگ: باشه حتما میایم...خدافظ
م ا/ت:خدافظ
ویو مامان تهیونگ
گوشیو قطع کردم که یهو دیدم تهیونگ از شرکت اومد...
م تهیونگ: پسرم خوش اومدی!.. خسته نباشی...
تهیونگ: ممنون مامان...
م تهیونگ: پسرم زود اماده شو...
تهیونگ: چرا؟
م تهیونگ: میخوایم بریم خونه ا/ت اینا!!
تهیونگ: چیی؟!... ببین مامان شما برید من نمیام...(داد)
ب تهیونگ: بحث نکن با مامانت... اماده شو...(داد)
تهیونگ: ببینید...من دوست ندارم اون ا/ترو ببینم... پس بیخیال شید...(داد)
ب تهیونگ: گفتم حاضر شو...(داد بلند)
ویو تهیونگ
بعد از دادی که بابام زد چیزی نگفتم از پله ها اومدم بالا و وارد اتاق شدمو یه دوش چند مینی گرفتمو اومدم بیرون... یه کت شلوار پوشیدمو موهامو دادم بالا.... و تفنگمم همیشه جایی هست که باید باشه... از اتاق خارج شدم.. از پله ها رفتم پایین... دیدم مامانو بابام اماده ان...
م تهیونگ: واییی پسرم چقد خوشتیپ شدی... اکید وارم تو لباس دامادی ببینمت...
تهیونگ: هم...
ب تهیونگ: خوب دیگه بریم...
از خونه زدیم بیرون... سوار ماشینمون شدیمو حرکت کردیم...
(بعد چند مین)
رسیدیم... پیاده شدیم...
لونا: خفن کی بودی تو؟!
ابرو دادم بالا و گفتم...
ا/ت: خو تو دیگ...(خنده)
لونا:...(خنده)
خلاصه از عمارت خارج شدیم... به سمت ماشینامون رفتیم سوار شدیمو... حرکت کردیم...
(بعد چند مین)
رسیدیم به کاراگاهمون... وارد شدیم تا اینمه با رئیس روبرو شدیم...
رئیس: گرفتینش درسته؟...
سر خم کردمو با غرور گفتم...
ا/ت: بله رئیس درسته...
رئیس: بقیتون چی؟ لورا پیدا کردین؟
همگی: بله رئیس...
رئیس: افرین... کارتون عالی بود... اینم دستمزتون...
دستمزمونم گرفتیم... همه حرکت کردن و رفتن خونه هاشون... منم سوار ماشینم شدم... ساعتو چک کردم.. باورم نمیشه از بس سرم شلوغ بود نمیدونم که ساعت۶ غروب شد... ماشینو روشن کردمو بع سمت خونه راه افتادم...
ویو مامان ا/ت
شام حاضر بود... خونه مرتب بود... تنها کاری که باید میکردم. باید زنگ میزدم به خانواده کیم... گوشیمو ورداشتمو بهشون زنگ زدم...
بوق... بوق... بوق...
م ا/ت: الو... سلام
م تهیونگ:سلام... خوب هستید؟
م ا/ت: خیلی ممنون... راستش زنگ زدم بگم ک شب تشریف بیارید خونمون راجب همون قضیه ای که بهتون گفتم با بچه ها صحبت کنیم...
م تهیونگ: اوم... باشه... راست میگی بهتره هرچه سریع تر بهشون بگیم... پس ساعت چند تشریف بیاریم؟
م ا/ت: برای شام ساعت۷اینا...
م تهیونگ: باشه حتما میایم...خدافظ
م ا/ت:خدافظ
ویو مامان تهیونگ
گوشیو قطع کردم که یهو دیدم تهیونگ از شرکت اومد...
م تهیونگ: پسرم خوش اومدی!.. خسته نباشی...
تهیونگ: ممنون مامان...
م تهیونگ: پسرم زود اماده شو...
تهیونگ: چرا؟
م تهیونگ: میخوایم بریم خونه ا/ت اینا!!
تهیونگ: چیی؟!... ببین مامان شما برید من نمیام...(داد)
ب تهیونگ: بحث نکن با مامانت... اماده شو...(داد)
تهیونگ: ببینید...من دوست ندارم اون ا/ترو ببینم... پس بیخیال شید...(داد)
ب تهیونگ: گفتم حاضر شو...(داد بلند)
ویو تهیونگ
بعد از دادی که بابام زد چیزی نگفتم از پله ها اومدم بالا و وارد اتاق شدمو یه دوش چند مینی گرفتمو اومدم بیرون... یه کت شلوار پوشیدمو موهامو دادم بالا.... و تفنگمم همیشه جایی هست که باید باشه... از اتاق خارج شدم.. از پله ها رفتم پایین... دیدم مامانو بابام اماده ان...
م تهیونگ: واییی پسرم چقد خوشتیپ شدی... اکید وارم تو لباس دامادی ببینمت...
تهیونگ: هم...
ب تهیونگ: خوب دیگه بریم...
از خونه زدیم بیرون... سوار ماشینمون شدیمو حرکت کردیم...
(بعد چند مین)
رسیدیم... پیاده شدیم...
۱۳.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.