پارت ۱۴
ویو یونگی
؟.... یکی از جاسوسای خیلی با استعداد پایگاه شکارچی (اسم پایگاه اسمه دیگه ی به ذهنم نرسید) هست که یکی از برترینها هست و همه ی ماموریت هاش و به خوبی انجام داده ... و تا جای که الان میدونم بهش دستور داده مدارکی از شما براشون بفرسته و شما رو بکشه ...
-باشه اگه چیزه دیگه فهمیدی بهم بگو
؟ چشم
گوشی رو قطع کردم ... میدونستم جاسوسیم و میکنه ولی نه در این حد که بخواد بکشتم ... یعنی واقعا دوسم نداره که قبول کرده ... شایدم الان دوسم داره ولی .. میخواست جاسوسم و بکنه یعنی دوسم نداره... ولی اگه مجبور بود میداد .. اوففففف دارم یا خودم کلنجار میرم خودمم براش بهونه پیدا میکنم که دوسم داره ... اصلا صبر کن چرا امتحانش نکنم .. ببینم دوسم داره یا نه ... خب اول از کجا شروع کنم ..... آها ... فهمیدم
ویو ا.ت
از اتاق بیرون رفتم .. یا خداا .. چرا صورتم قرمز شده ... چرااا احساس میکنم ارباب دوسم داره .... عههه این چه فکری آخه .. کدوم قاتلی عاشق خدمتکارش میشه و باهاش مهربونه ... ولی ارباب چرا باهام مهربونه .. چرا احساس میکنم دوسم داره .... البته خب منم بهش یه حسای دارم ... ولی مطمئن نیستم .... یعنی عاشقش شدم ... نه بابا... خب ولی باید بفهمم که دوسم داره یا نه ... ولی مطمئنم وقتی بفهمه جاسوسم ازم متنفرم که هیچ میزنه منو میکشه ... هی روزگار ..روی میز نشستم و داشتم به اینکه چطور امتحانش کنم فکر میکردم که ... ارباب از اتاقش بیرون اومد و از خونه خارج شد .. هی الان تنها شدم یعنی انقدر فکر کردم که متوجه ی گذر زمان نشدم .. وقتی به خودم اومدم شب شده بود ... شروع کردم به درست کردن کیمچی وقتی تموم شد منتظر ارباب موندم ولی نیومد .. خیلی نگرانش شده بودم الان ساعت ۲ شب بود یعنی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده ... که صدای در به گوشم رسید دیدم ارباب با یقه ی باز و موهای به هم ریخته جلوی در بود وقتی وارد شد یه دختره هم پشت سرش وارد شد ... این دیگه کیه ... ارباب دست دختره رو گرفت و بردش به اتاق خودش ... نکنه ... این دوست دخترشه... نه نه حتما یکی از دوستاشه ولی چرا رفتن اتاق بعد از گذشت ۵ دقیقه یهو .......
ادامه دارد
؟.... یکی از جاسوسای خیلی با استعداد پایگاه شکارچی (اسم پایگاه اسمه دیگه ی به ذهنم نرسید) هست که یکی از برترینها هست و همه ی ماموریت هاش و به خوبی انجام داده ... و تا جای که الان میدونم بهش دستور داده مدارکی از شما براشون بفرسته و شما رو بکشه ...
-باشه اگه چیزه دیگه فهمیدی بهم بگو
؟ چشم
گوشی رو قطع کردم ... میدونستم جاسوسیم و میکنه ولی نه در این حد که بخواد بکشتم ... یعنی واقعا دوسم نداره که قبول کرده ... شایدم الان دوسم داره ولی .. میخواست جاسوسم و بکنه یعنی دوسم نداره... ولی اگه مجبور بود میداد .. اوففففف دارم یا خودم کلنجار میرم خودمم براش بهونه پیدا میکنم که دوسم داره ... اصلا صبر کن چرا امتحانش نکنم .. ببینم دوسم داره یا نه ... خب اول از کجا شروع کنم ..... آها ... فهمیدم
ویو ا.ت
از اتاق بیرون رفتم .. یا خداا .. چرا صورتم قرمز شده ... چرااا احساس میکنم ارباب دوسم داره .... عههه این چه فکری آخه .. کدوم قاتلی عاشق خدمتکارش میشه و باهاش مهربونه ... ولی ارباب چرا باهام مهربونه .. چرا احساس میکنم دوسم داره .... البته خب منم بهش یه حسای دارم ... ولی مطمئن نیستم .... یعنی عاشقش شدم ... نه بابا... خب ولی باید بفهمم که دوسم داره یا نه ... ولی مطمئنم وقتی بفهمه جاسوسم ازم متنفرم که هیچ میزنه منو میکشه ... هی روزگار ..روی میز نشستم و داشتم به اینکه چطور امتحانش کنم فکر میکردم که ... ارباب از اتاقش بیرون اومد و از خونه خارج شد .. هی الان تنها شدم یعنی انقدر فکر کردم که متوجه ی گذر زمان نشدم .. وقتی به خودم اومدم شب شده بود ... شروع کردم به درست کردن کیمچی وقتی تموم شد منتظر ارباب موندم ولی نیومد .. خیلی نگرانش شده بودم الان ساعت ۲ شب بود یعنی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده ... که صدای در به گوشم رسید دیدم ارباب با یقه ی باز و موهای به هم ریخته جلوی در بود وقتی وارد شد یه دختره هم پشت سرش وارد شد ... این دیگه کیه ... ارباب دست دختره رو گرفت و بردش به اتاق خودش ... نکنه ... این دوست دخترشه... نه نه حتما یکی از دوستاشه ولی چرا رفتن اتاق بعد از گذشت ۵ دقیقه یهو .......
ادامه دارد
۳۲۳
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.