پارت ¹⁴
_ا.تت(عربدهههه)
+اروم سرمو برگردنوندم ک دیدمش ک همراه اعضا و لیسا بودن
+خب ار..با.ب..چ.چی..چیزه خ..خوب(لبخندملیح و ضایع)
_کدومم گوریی بودی هااا(عربده)
+با دادش مس خر ترسیدم باید قضیرو جمع میکردم
+....خب..خب اربا..ب رفته ..بو..دم..ی.کم..بی..بیرون.هوا..،بخورم....اتفاقن..نزدیک.خون..ه....بود..بودم
_(پوزخند)دختره ی هرزه حالا چقد پول ت جیب زدی؟
+منظور.....بعدش فهمیوم منظورش از چیه غمگین نگاش کردم قلبم درد میگرفت نمیدونم چرا
_هوم خب دیگه بگو هوم؟دختر هرزه ای مث تو هرزگی از سرو روت میباره ب چن نفر دادی ها ب من..
نزاشتم دیکه حرفشو کامل کنه بقیه ی اعضا داشتن نگامون میکردن
+پسره ی هرهز یادت رف کی بمن تجاوز کرد دخترونگیمو ازم گرفت ؟چطور میتونی این اسمو رو من بزاری تویی ک هرزه ای تویی تو تاحالا هر غلطی دلت خاس کردی ی مافیایه هذزه ی بی خاصیتی اصن میدونی من چرا رفتم بیرون من رفتم بیمارستان عاره بیمارستان بخاطر چی چن دکتر گفته امکان دتره من تومو.....همه ی حرفام با داد بود ولی جمله اخرمو یاوم افتاد ک نباید بگم پس حرفمو خوردمو سریع به دویدم به سمت پله ها و دیدوم ب سمت اتاقم و رفتم داخل اتاق و ورو قفل کردمو پشتش نشستم
همه شکه شده بودن از این حرکتم
ویو کوک:داش چی شر میگف انتظار نداشتم ازش
ازونحایی ک تاحاا کسی باهام اینجوری حرف نزده بود اعصبانی بووم داد زدمو ب سمت اتاقش هجوم برداشتم بقیه ی اعضا سعی میکردن جلومو بگیرن ولی ک چی؟چیزی تغییر پیدا میکرد اخرش منب اید اونو میکشتم محکم با پام زدم به در که بشکونمش
ویو ا.ت:با صدای وحشتناکی از فکرهام از سرم پریدن درسته داشت درو میشکشت
پس به سمت پنجره رفتم عوفف فاصله ی زیادی داشت ولی حتا اکه پامم بشکنه مهم نیست سریع خدمو پرت کردم پایین ک تو همون لحضه در شکسته شد و با صدایه بدی پایین اتفادمم عاخخ پام
نمیتونسم با پایه ذاستم راه برم فکر کنم شکسته بود از سر جام بزور پاشدم و رفتم پشت ی درخت کوک داشت از پنجره نگاه میکرد و داد میزد ک نزارید فرار کنه نگهبانا شروع رمده بوون گشتن پس فرصت خوبی بود برای فرار کردن ی سنگ جلوم بود خم شوم و عونو ب جای تقریبن یذره دوری پرتاب کروم ک هواسشونو پرت کنم نگهبانا همه بسمت عون سنگ رفتن منم سریع ی لنگه مث چی دویوم ب سمت در و از در خارج شدم نگهبانا و کوک هواسشون ب سمتی بود ک سنگو پرت کروم پس ندیدن ک دارم فرار میکنم
حدود ده یازده متر دور شده بودم کترم ت دویدن خوب بود ک کوک فکر کنم نگاهش بهم افتاد و داد زد
سری تر حرکت کردم
(حصله ندارم درس توضیح بدم خلتصه با کلی بدبختی فرار کرد رف ب شهر رسید)
رفتم توی شهر ی گوشه پیدا کردمو خابیدم خیلی هوا سرد بود
فردا:
از خاب پاشدم گشنم بود ولی چ میشه کرد تصمیم گرفتم برم..
تاپارت بعدی باهی
پارت بعدی خیلی حساسه
+اروم سرمو برگردنوندم ک دیدمش ک همراه اعضا و لیسا بودن
+خب ار..با.ب..چ.چی..چیزه خ..خوب(لبخندملیح و ضایع)
_کدومم گوریی بودی هااا(عربده)
+با دادش مس خر ترسیدم باید قضیرو جمع میکردم
+....خب..خب اربا..ب رفته ..بو..دم..ی.کم..بی..بیرون.هوا..،بخورم....اتفاقن..نزدیک.خون..ه....بود..بودم
_(پوزخند)دختره ی هرزه حالا چقد پول ت جیب زدی؟
+منظور.....بعدش فهمیوم منظورش از چیه غمگین نگاش کردم قلبم درد میگرفت نمیدونم چرا
_هوم خب دیگه بگو هوم؟دختر هرزه ای مث تو هرزگی از سرو روت میباره ب چن نفر دادی ها ب من..
نزاشتم دیکه حرفشو کامل کنه بقیه ی اعضا داشتن نگامون میکردن
+پسره ی هرهز یادت رف کی بمن تجاوز کرد دخترونگیمو ازم گرفت ؟چطور میتونی این اسمو رو من بزاری تویی ک هرزه ای تویی تو تاحالا هر غلطی دلت خاس کردی ی مافیایه هذزه ی بی خاصیتی اصن میدونی من چرا رفتم بیرون من رفتم بیمارستان عاره بیمارستان بخاطر چی چن دکتر گفته امکان دتره من تومو.....همه ی حرفام با داد بود ولی جمله اخرمو یاوم افتاد ک نباید بگم پس حرفمو خوردمو سریع به دویدم به سمت پله ها و دیدوم ب سمت اتاقم و رفتم داخل اتاق و ورو قفل کردمو پشتش نشستم
همه شکه شده بودن از این حرکتم
ویو کوک:داش چی شر میگف انتظار نداشتم ازش
ازونحایی ک تاحاا کسی باهام اینجوری حرف نزده بود اعصبانی بووم داد زدمو ب سمت اتاقش هجوم برداشتم بقیه ی اعضا سعی میکردن جلومو بگیرن ولی ک چی؟چیزی تغییر پیدا میکرد اخرش منب اید اونو میکشتم محکم با پام زدم به در که بشکونمش
ویو ا.ت:با صدای وحشتناکی از فکرهام از سرم پریدن درسته داشت درو میشکشت
پس به سمت پنجره رفتم عوفف فاصله ی زیادی داشت ولی حتا اکه پامم بشکنه مهم نیست سریع خدمو پرت کردم پایین ک تو همون لحضه در شکسته شد و با صدایه بدی پایین اتفادمم عاخخ پام
نمیتونسم با پایه ذاستم راه برم فکر کنم شکسته بود از سر جام بزور پاشدم و رفتم پشت ی درخت کوک داشت از پنجره نگاه میکرد و داد میزد ک نزارید فرار کنه نگهبانا شروع رمده بوون گشتن پس فرصت خوبی بود برای فرار کردن ی سنگ جلوم بود خم شوم و عونو ب جای تقریبن یذره دوری پرتاب کروم ک هواسشونو پرت کنم نگهبانا همه بسمت عون سنگ رفتن منم سریع ی لنگه مث چی دویوم ب سمت در و از در خارج شدم نگهبانا و کوک هواسشون ب سمتی بود ک سنگو پرت کروم پس ندیدن ک دارم فرار میکنم
حدود ده یازده متر دور شده بودم کترم ت دویدن خوب بود ک کوک فکر کنم نگاهش بهم افتاد و داد زد
سری تر حرکت کردم
(حصله ندارم درس توضیح بدم خلتصه با کلی بدبختی فرار کرد رف ب شهر رسید)
رفتم توی شهر ی گوشه پیدا کردمو خابیدم خیلی هوا سرد بود
فردا:
از خاب پاشدم گشنم بود ولی چ میشه کرد تصمیم گرفتم برم..
تاپارت بعدی باهی
پارت بعدی خیلی حساسه
۷.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.