پارت21
#پارت21
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
حدود پنج دقیقه بعد سمیه هراسون وارد اتاق شد و نگران گفت:
_ آقا....
دختره نفس نمیکشه....
لپ تاپو پرت کردم روی تخت و سرجام ایستادم
+ چی میگی سمیه؟؟
_ بخدا راست میگم اقا
هرچی صداش کردم بیدار نشد ، دستمو گذاشتم جلوی دماغش که دیدم نفس نمیکشه
با عجله به سمت انباری رفتم و سمیه هم بدو بدو دنبالم اومد
درو باز کردم و به سمت بهسا که روی تخت کهنه ای خوابیده بود رفتم
دوزانو کنارش نشستم و دستمو به پیشونی عرق کردش کشیدم
+ این دختر چرا انقد عرق کرده؟! تنش یخه
چند تا بهش قرص دادی؟!
سمیه که از استرس داشت ناخوناشو میجویید با ترس و لرز گفت:
_همون مقدار که شما گفتید دیگه ، چهار تا
+ زنیکه ی بیشعور من گفتم یک چهارم ، حرفو با کجات میشنوی تو؟! یعنی ۴تا از اون قرصای کوفتیو دادی به این دختر؟!
سمیه یهو زد زیر گریه که با عربده گفتم:
+ وای به حالت اگه این چیزیش بشه
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
حدود پنج دقیقه بعد سمیه هراسون وارد اتاق شد و نگران گفت:
_ آقا....
دختره نفس نمیکشه....
لپ تاپو پرت کردم روی تخت و سرجام ایستادم
+ چی میگی سمیه؟؟
_ بخدا راست میگم اقا
هرچی صداش کردم بیدار نشد ، دستمو گذاشتم جلوی دماغش که دیدم نفس نمیکشه
با عجله به سمت انباری رفتم و سمیه هم بدو بدو دنبالم اومد
درو باز کردم و به سمت بهسا که روی تخت کهنه ای خوابیده بود رفتم
دوزانو کنارش نشستم و دستمو به پیشونی عرق کردش کشیدم
+ این دختر چرا انقد عرق کرده؟! تنش یخه
چند تا بهش قرص دادی؟!
سمیه که از استرس داشت ناخوناشو میجویید با ترس و لرز گفت:
_همون مقدار که شما گفتید دیگه ، چهار تا
+ زنیکه ی بیشعور من گفتم یک چهارم ، حرفو با کجات میشنوی تو؟! یعنی ۴تا از اون قرصای کوفتیو دادی به این دختر؟!
سمیه یهو زد زیر گریه که با عربده گفتم:
+ وای به حالت اگه این چیزیش بشه
۳.۲k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.