pt 8
از سمت بوته ها صدا میومد و وقتی سمتش برگشتم بدون نگاه کردن بهش شمشیرم رو جلو بردم و با دیدن چهره ی اشنایی شمیر رو کنار گردنش نگه داشتم
جونگ کوک: مرتیکه روانی چی کار می کنی ماییم
بکا: یا قران
تهیونگ: شما برا چی اومدید؟ بکا سرما می خوره
بکا: الان این مهم نیست لطفا بریم سراق اون افریته
تهیونگ: بجنبید بکا می تونی بفهمی کجاست؟
_ بکا نور ابی از چوب دستیش ساتع کرد و بعد از چند دور کوتا چرخیدن به سمت شمال شرقی ثابت ایستاد
تهیونگ: بریم
........
نوِر: کل وجودم خیس بود اما کتاب هنوز سالم بود باید اینو سالم به دست کارلس می رسوندم اینجوری شاید از جونم می گذشت
_ باشنل مشکی رنگی در حال دویدن زیر بارون بود و بوته های تمشک وحشی رو کنار میزد و با دیدن نوک تیز قلعه ی گرگ ها شادی زیادی به قلبش هجوم اورد و بعد از برداشتن اولی قدم احساس معلق بودن بهش دست داد
تهیونگ: جایی می رفتید؟
نوِر: ولم کن عوضی
جونگ کوک: حالا چی؟
تهیونگ: کتاب؟!
نور: تو خواب ببینیش
_ با حرکت سریع دست کتاب رو از زیر شنل خرج کرد و به خاطر از دست دادن کنترلش اون ر تو هوا مرت کرد و به بکا اشاره داد
بکا: گرفتمش
تهیونگ: برگردید قلعه منم بعد از تسویه حساب برمیگردم
جونگ کوک: اما ا.ت
تهیونگ: گفتم برگردید قلعه
_ قطعا تو اون لحظه کسی جرات مخالفت باهاش رو نداشت و کسی تو اون موقعیت از تهیونگ ترسناک تر نبود و هیچ کدوم از اون ها دلشون نمی خواست جای نور باشن
تهیونگ: در عضای چی این کار رو کردی؟
نور: هیج وقت زورت به کارلس نمی رسه
تهیونگ: چرا دقیقا
نور: اون نه تنها از تو باهوش تر و قدرت مند تره بلکه برگ برنده ای داره که هیچ کدوم از شما ازش خبر ندارید و حتی منم نمی دونم ولی می دونم حتی اگه موفق شید خود کارلس هم از سر راه بردارید برگ برندش پاچتون رو میگیره
_ تهیونگ قطعا وقت گوش دادن به خزعولاتی که این پیر زن تحویلش می داد رو نداشت و اون رو روی زمین پرت کرد و از اسبش پایین پرید یقه ی نور رو گرفت
تهیونگ: تا کی قراره به دروغ گفتن ادامه بدی زنیکه چطور دلت میاد با اون دختر این کار رو بکنی چطور یه زن انقدر سنگ دله؟
نور: من و بکش تا کارلس پیدات کنه زود باش چرا دودلی؟ مگه من اون بلا ها رو سر نامزدت نیاوردم چرا......
_ حرفش با سیلی محکمی که تو دهنش خورده بود ماسید و توانایی ادمه دادن نداشت تهیونگ خیلی کمتر از چیزی که این زن فکرش رو می کرد از کارلس می ترسید... و همین سبب فرو رفتن شمشیرش داخل گلوش شد...
تهیونگ: این تقاص کسیه که کوچکترین آزاری به نامزد من برسونه.....
........
بکا: به نظرت میکشتش؟
جونگ کوک: بعید نیست
بکا: خطر ناک نمیشه براش؟
جونگ کوک: چرا ولی به نظرت اون شبیه کسیه که از خطر بترسه؟
_ بکا اهی کشید و کتاب رو محکم تر از قبل در اغوش گرفت و سرش رو کمر جونگ کوک گذاشت و سعی کرد کمتر به اتفاقات دورش توجه کنه و جونگ کوک که با ای کار بکا دست و پاش رو گم کرده بود سرعت اسب رو زیاد کرد تا از سرما خوردن جفتشون جلو گیری کنه
تو ی قصر خوناشام ها*
یونگی: پس تهیونگ کو؟
بکا: خودش که اومد ازش میپرسیم
جین: کتاب سالمه؟
جونگ کوک: اره فقط جلدش یه ذره نم گرفت می زارمش کنار شومینه
صدای در*
جلیسا: من باز میکنم.
جونگ کوک: مرتیکه روانی چی کار می کنی ماییم
بکا: یا قران
تهیونگ: شما برا چی اومدید؟ بکا سرما می خوره
بکا: الان این مهم نیست لطفا بریم سراق اون افریته
تهیونگ: بجنبید بکا می تونی بفهمی کجاست؟
_ بکا نور ابی از چوب دستیش ساتع کرد و بعد از چند دور کوتا چرخیدن به سمت شمال شرقی ثابت ایستاد
تهیونگ: بریم
........
نوِر: کل وجودم خیس بود اما کتاب هنوز سالم بود باید اینو سالم به دست کارلس می رسوندم اینجوری شاید از جونم می گذشت
_ باشنل مشکی رنگی در حال دویدن زیر بارون بود و بوته های تمشک وحشی رو کنار میزد و با دیدن نوک تیز قلعه ی گرگ ها شادی زیادی به قلبش هجوم اورد و بعد از برداشتن اولی قدم احساس معلق بودن بهش دست داد
تهیونگ: جایی می رفتید؟
نوِر: ولم کن عوضی
جونگ کوک: حالا چی؟
تهیونگ: کتاب؟!
نور: تو خواب ببینیش
_ با حرکت سریع دست کتاب رو از زیر شنل خرج کرد و به خاطر از دست دادن کنترلش اون ر تو هوا مرت کرد و به بکا اشاره داد
بکا: گرفتمش
تهیونگ: برگردید قلعه منم بعد از تسویه حساب برمیگردم
جونگ کوک: اما ا.ت
تهیونگ: گفتم برگردید قلعه
_ قطعا تو اون لحظه کسی جرات مخالفت باهاش رو نداشت و کسی تو اون موقعیت از تهیونگ ترسناک تر نبود و هیچ کدوم از اون ها دلشون نمی خواست جای نور باشن
تهیونگ: در عضای چی این کار رو کردی؟
نور: هیج وقت زورت به کارلس نمی رسه
تهیونگ: چرا دقیقا
نور: اون نه تنها از تو باهوش تر و قدرت مند تره بلکه برگ برنده ای داره که هیچ کدوم از شما ازش خبر ندارید و حتی منم نمی دونم ولی می دونم حتی اگه موفق شید خود کارلس هم از سر راه بردارید برگ برندش پاچتون رو میگیره
_ تهیونگ قطعا وقت گوش دادن به خزعولاتی که این پیر زن تحویلش می داد رو نداشت و اون رو روی زمین پرت کرد و از اسبش پایین پرید یقه ی نور رو گرفت
تهیونگ: تا کی قراره به دروغ گفتن ادامه بدی زنیکه چطور دلت میاد با اون دختر این کار رو بکنی چطور یه زن انقدر سنگ دله؟
نور: من و بکش تا کارلس پیدات کنه زود باش چرا دودلی؟ مگه من اون بلا ها رو سر نامزدت نیاوردم چرا......
_ حرفش با سیلی محکمی که تو دهنش خورده بود ماسید و توانایی ادمه دادن نداشت تهیونگ خیلی کمتر از چیزی که این زن فکرش رو می کرد از کارلس می ترسید... و همین سبب فرو رفتن شمشیرش داخل گلوش شد...
تهیونگ: این تقاص کسیه که کوچکترین آزاری به نامزد من برسونه.....
........
بکا: به نظرت میکشتش؟
جونگ کوک: بعید نیست
بکا: خطر ناک نمیشه براش؟
جونگ کوک: چرا ولی به نظرت اون شبیه کسیه که از خطر بترسه؟
_ بکا اهی کشید و کتاب رو محکم تر از قبل در اغوش گرفت و سرش رو کمر جونگ کوک گذاشت و سعی کرد کمتر به اتفاقات دورش توجه کنه و جونگ کوک که با ای کار بکا دست و پاش رو گم کرده بود سرعت اسب رو زیاد کرد تا از سرما خوردن جفتشون جلو گیری کنه
تو ی قصر خوناشام ها*
یونگی: پس تهیونگ کو؟
بکا: خودش که اومد ازش میپرسیم
جین: کتاب سالمه؟
جونگ کوک: اره فقط جلدش یه ذره نم گرفت می زارمش کنار شومینه
صدای در*
جلیسا: من باز میکنم.
۲۲۴
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.