پارت ۱۳
با خستگی به شدت زیادی چشمام رو باز کردم عادت داشتم وقتی چشمام رو باز میکنم دستای جیمین دوره کمرم حلقه شده باشن اما خب امروز اون حسه قشنگ رو تجربه نکردم شونهای بالا انداختم حتما رفته پایین یا کاری داشته رفتم پایین چیی؟ داشت صبحونه میخورد پس چرا منو بیدار نکرد؟ داشتم اروم با چشمای قلمبه بهش نگاه میکردم که یه دفعه اون خدمتکارای حسود و چندش که همیشه بهم حمله میکردن چون من با جیمین بودن رو دیدم داشتن با عصبانیت و پوزخند نمودن سمتم نمیرترسیدم ازشون چون همیشه جیمین هوامو داشت و نمیزاشت بیان سمتم ولی الان اونا خودشون با شجاعت کامل و جلوی خوده اربابشون داشتن میومدن سراغم گفتم
+چرا اینجوری میکنین(عصبی)
*هه ببخشید ولی امروز قراره جلوی عشقت به حسابت برسیم
+ی.یعنی چی جیمین اینا چی میگن ها(بلند و ترس)
_سکوت
اونا اومدن سمتم اول یه لگد به اون اولیه زدم ولی انگار اشتباه بزرگی کردم چون بعدش همه شون حمله ور شدن سمتم هی اسمه جیمین رو صدا میکردم ولی انگار نمیشنید و حواسش به من نبود همینجوری میزدن و صدای جیغ و داده من میرفت هوا
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.