^°پارت7 😈💔^°
^°پارت7 😈💔^°
علامت ها(کوک+ لیا~ تهیونگ☆)
+رفتم باشگاه دخترع نیومده بود حال نداشتم ورزش کنم رفتم بیرون
~حالم بهتر شدع بود امد بیرون قدم بزنم
+رفتم دورو بر خونه لیاا دیدم دارع میاد رفتم و پشت یه دیوار قایم شدم
~داشتم قدم میزدم حس کردم جونگکوک پیشمه میتونستم بوی عطرشو حس کنم یهو رومو برگردوندم
+لیا قشنگ جلوم وایساده بود یهو روشو برگردوند نمیدونستم چیکار کنم
~😮تو اینجا چیکار میکنییی
+اهمم خوبب راستش
کنترلمو از دست دادم و چسبوندمش به دیوار و یه کیس از لبش گرفتمم
~چیکار میکنیی یادم نرفته باهام چیکار کردی
+لیاا من واقعا ازت معذرت میخوام
من وقتی فهمیدم تو دختر هان ته جو هستی کنترلمو از دست دادم
~هه مگه پدر من چیکارت کردهه ک ما من این کارو کردی
+تو نمیدونییییی اون پدرت با خانواده من چیکار کرده بزار کن بگم
اون پدر تو مادر و پدر و برادر منو کشتهه
~هه امکان ندارع
+نه خیرم اون واقعا این کارو کرده
~من نمیتونم حرفتو باور کنم میرم از بابام بپرسم الانم خدافظ
فورا رفتم خونه بابام نبود صبر کردم تا بیاد
(1ساعت بعد)
~بابام و داداشم امدن و سریع رفتم پیشش
بابا میخوام یه چیزی ازت بپرسم
هان ته جو: بله دخترم چیشده
~ بابا یه سوال میپرسم زود جواب بده
ایا توو خانواده جونگکوک رو کشتیی
هان ته جوو: چییی
باز با این سوال یاد گذشته افتادم
دخترم ببین
~گفتم این کارو کردی یا نهه یک کلام توضیح بده
هان ته جو: ارع اما این همش یه اتفاق بود ما با هم همکار بودیم
~چییی تو من میدونم مافیا بودن چطوره اما این که خانواده یه بچه رو داخل کودکی ازش بگیری
تو دیگه بابای من نیستی
هان ته جوو: دخترم
☆بزار بره
~رفتم داخل اتاقم یهو حالت تهوح گرفتم و رفتم دستشویی....
علامت ها(کوک+ لیا~ تهیونگ☆)
+رفتم باشگاه دخترع نیومده بود حال نداشتم ورزش کنم رفتم بیرون
~حالم بهتر شدع بود امد بیرون قدم بزنم
+رفتم دورو بر خونه لیاا دیدم دارع میاد رفتم و پشت یه دیوار قایم شدم
~داشتم قدم میزدم حس کردم جونگکوک پیشمه میتونستم بوی عطرشو حس کنم یهو رومو برگردوندم
+لیا قشنگ جلوم وایساده بود یهو روشو برگردوند نمیدونستم چیکار کنم
~😮تو اینجا چیکار میکنییی
+اهمم خوبب راستش
کنترلمو از دست دادم و چسبوندمش به دیوار و یه کیس از لبش گرفتمم
~چیکار میکنیی یادم نرفته باهام چیکار کردی
+لیاا من واقعا ازت معذرت میخوام
من وقتی فهمیدم تو دختر هان ته جو هستی کنترلمو از دست دادم
~هه مگه پدر من چیکارت کردهه ک ما من این کارو کردی
+تو نمیدونییییی اون پدرت با خانواده من چیکار کرده بزار کن بگم
اون پدر تو مادر و پدر و برادر منو کشتهه
~هه امکان ندارع
+نه خیرم اون واقعا این کارو کرده
~من نمیتونم حرفتو باور کنم میرم از بابام بپرسم الانم خدافظ
فورا رفتم خونه بابام نبود صبر کردم تا بیاد
(1ساعت بعد)
~بابام و داداشم امدن و سریع رفتم پیشش
بابا میخوام یه چیزی ازت بپرسم
هان ته جو: بله دخترم چیشده
~ بابا یه سوال میپرسم زود جواب بده
ایا توو خانواده جونگکوک رو کشتیی
هان ته جوو: چییی
باز با این سوال یاد گذشته افتادم
دخترم ببین
~گفتم این کارو کردی یا نهه یک کلام توضیح بده
هان ته جو: ارع اما این همش یه اتفاق بود ما با هم همکار بودیم
~چییی تو من میدونم مافیا بودن چطوره اما این که خانواده یه بچه رو داخل کودکی ازش بگیری
تو دیگه بابای من نیستی
هان ته جوو: دخترم
☆بزار بره
~رفتم داخل اتاقم یهو حالت تهوح گرفتم و رفتم دستشویی....
۹.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.