سناریو ایتاچی☆
سناریو ایتاچی☆
1 سالہ کہ با ایتاچی ازدواج کردی* تو دیوانہ وار عاشقشی ولی اون نسبت بہ تو یکم سردہ* این سرد بودنش تورو اذیت میکرد* واسہ ھمین تصمیم گرفتی کہ باھاش حرف بزنی* توی خونہ نشستہ بودی کہ ایتاچی اومد خونہ* نشست روی مبل* رفتی نشستی بغل دستش*
تو : ایتاچی
ایتاچی : بلہ؟
تو : تو چرا اینجوری میکنی؟
ایتاچی : چجوری؟
تو : الان یک سالہ کہ باھم ازدواج کردیم ولی تو باھام سردی
ایتاچی : ھوم...من از اولم بھت گفتم کہ اخلاقم اینطوریہ
تو : ولی من نمیتونم این اخلاقتو تحمل کنم من زنتم چطور دلت میاد انقدر بی رحم باشی
ایتاچی : ساکت شو
داد زدی : چرا ساکت شم؟ من باید...
با سیلی کہ بھت زد بقیہ ی حرفتو خوردی* سرتو گرفتی پایین* بغض گلوتو گرفت*
ایتاچی : ھنوز بہ جایی نرسیدی کہ بخوای سر من داد بزنی فھمیدی؟
دیگہ نتونستی بغض توی گلوت رو تحمل کنی و بغضت ترکید و شروع کردی بہ گریہ کردن* ایتاچی از جاش بلند شد* رفت جلوی در خونہ و درو باز کرد* بھت نگاہ کرد*
ایتاچی : شاید من...لیاقت زندگی با یہ ھمچین فرشتہ ای رو ندارم
با این حرفش سرتو آوردی بالا و بھش نگاہ کردی* بدون اینکہ بھت نگاہ کنہ درو بست و رفت* شب بود و شام رو آمادہ روی میز گذاشتہ بودی* روی مبل نشستی و منتظر ایتاچی بودی* در باز شد و ایتاچی اومد داخل* بھش سلام نکردی* سرشو انداخت پایین و رفت توی اتاق تا لباساشو عوض کنہ* از اتاق اومد بیرون و نشست سر میز شام* برای خودش غذا ریخت* قاشق رو آورد بالا کہ بخورہ ولی وایساد و قاشق رو گذاشت زمین*
ایتاچی : چرا نمیای شام بخوری؟
تو : گرسنم نیست
ایتاچی : پس منم نمیخورم
تو : تو چیکار بہ من داری؟ شامتو بخور
ایتاچی : نہ نمیخورم
بلند شدی و رفتی نشستی سر میز* شروع کردی بہ خوردن* بعد از شام ظرفارو جمع کردی و شستی* روی مبل نشستہ بودی و داشتی کتاب میخوندی* ایتاچی اومد بغل دستت نشست*
ایتاچی : یہ چیزی رو پشت در جا گذاشتم میشہ بری بیاریش؟
از جات بلند شدی و رفتی در خونہ رو باز کردی و خشکت زد* یہ دستہ گل بزرگ و یہ کادو جلوی در بود* با تعجب برشون داشتی و اومدی داخل* گذاشتیشون روی میز*
تو : اینا چیہ؟!
ایتاچی از جاش بلند شد و اومد پیشت*
ایتاچی : اینارو برای تو خریدم...معذرت میخوام کہ زدم توی صورتت
سرشو انداخت پایین* پشیمونی و ناراحتی ازش میبارید* بھش نگاہ کردی* دستاتو قاب صورتش کردی و سرشو آوردی بالا*
تو : فدای سرت...تقصیر من بود کہ عصبیت کردم
ایتاچی : من....من....
تو : تو چی؟
ایتاچی : عاشقتم
چشمات برق زد و لبخند زدی*
تو : تو بھترینی ایتاچی
کمرتو گرفت و لباتو بوسید* دستاتو انداختی دور گردنش و ھمراھیش کردی* ازت جدا شد*
ایتاچی : میشہ سکس کنیم؟
تو : عام...خب...
ایتاچی : دلم میخواد گرمای بدنتو حس کنم
1 سالہ کہ با ایتاچی ازدواج کردی* تو دیوانہ وار عاشقشی ولی اون نسبت بہ تو یکم سردہ* این سرد بودنش تورو اذیت میکرد* واسہ ھمین تصمیم گرفتی کہ باھاش حرف بزنی* توی خونہ نشستہ بودی کہ ایتاچی اومد خونہ* نشست روی مبل* رفتی نشستی بغل دستش*
تو : ایتاچی
ایتاچی : بلہ؟
تو : تو چرا اینجوری میکنی؟
ایتاچی : چجوری؟
تو : الان یک سالہ کہ باھم ازدواج کردیم ولی تو باھام سردی
ایتاچی : ھوم...من از اولم بھت گفتم کہ اخلاقم اینطوریہ
تو : ولی من نمیتونم این اخلاقتو تحمل کنم من زنتم چطور دلت میاد انقدر بی رحم باشی
ایتاچی : ساکت شو
داد زدی : چرا ساکت شم؟ من باید...
با سیلی کہ بھت زد بقیہ ی حرفتو خوردی* سرتو گرفتی پایین* بغض گلوتو گرفت*
ایتاچی : ھنوز بہ جایی نرسیدی کہ بخوای سر من داد بزنی فھمیدی؟
دیگہ نتونستی بغض توی گلوت رو تحمل کنی و بغضت ترکید و شروع کردی بہ گریہ کردن* ایتاچی از جاش بلند شد* رفت جلوی در خونہ و درو باز کرد* بھت نگاہ کرد*
ایتاچی : شاید من...لیاقت زندگی با یہ ھمچین فرشتہ ای رو ندارم
با این حرفش سرتو آوردی بالا و بھش نگاہ کردی* بدون اینکہ بھت نگاہ کنہ درو بست و رفت* شب بود و شام رو آمادہ روی میز گذاشتہ بودی* روی مبل نشستی و منتظر ایتاچی بودی* در باز شد و ایتاچی اومد داخل* بھش سلام نکردی* سرشو انداخت پایین و رفت توی اتاق تا لباساشو عوض کنہ* از اتاق اومد بیرون و نشست سر میز شام* برای خودش غذا ریخت* قاشق رو آورد بالا کہ بخورہ ولی وایساد و قاشق رو گذاشت زمین*
ایتاچی : چرا نمیای شام بخوری؟
تو : گرسنم نیست
ایتاچی : پس منم نمیخورم
تو : تو چیکار بہ من داری؟ شامتو بخور
ایتاچی : نہ نمیخورم
بلند شدی و رفتی نشستی سر میز* شروع کردی بہ خوردن* بعد از شام ظرفارو جمع کردی و شستی* روی مبل نشستہ بودی و داشتی کتاب میخوندی* ایتاچی اومد بغل دستت نشست*
ایتاچی : یہ چیزی رو پشت در جا گذاشتم میشہ بری بیاریش؟
از جات بلند شدی و رفتی در خونہ رو باز کردی و خشکت زد* یہ دستہ گل بزرگ و یہ کادو جلوی در بود* با تعجب برشون داشتی و اومدی داخل* گذاشتیشون روی میز*
تو : اینا چیہ؟!
ایتاچی از جاش بلند شد و اومد پیشت*
ایتاچی : اینارو برای تو خریدم...معذرت میخوام کہ زدم توی صورتت
سرشو انداخت پایین* پشیمونی و ناراحتی ازش میبارید* بھش نگاہ کردی* دستاتو قاب صورتش کردی و سرشو آوردی بالا*
تو : فدای سرت...تقصیر من بود کہ عصبیت کردم
ایتاچی : من....من....
تو : تو چی؟
ایتاچی : عاشقتم
چشمات برق زد و لبخند زدی*
تو : تو بھترینی ایتاچی
کمرتو گرفت و لباتو بوسید* دستاتو انداختی دور گردنش و ھمراھیش کردی* ازت جدا شد*
ایتاچی : میشہ سکس کنیم؟
تو : عام...خب...
ایتاچی : دلم میخواد گرمای بدنتو حس کنم
۶۳۰
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.