کوک منp21
۳ دقیقه بعد
کوک: رسیدیم
ات: آها باشه
کوک: پیاده شو
ات: باشه
ات ویو
پیاده شدم و کوکم پیاده شد رفتیم تو عمارت و منم از خستگی رفتم رو مبل نشستم و کوک هم اومد پیشم نشست و گفت
کوک: ببخشید
ات: چرا
کوک: چو.....چون تو ال....الان ح...ح...حا...حامله ای
ات: خودتو سرزنش نکن
و یهو حالت تهوع گرفتم سریع دویدم تا دستشویی در رو باز کردم و رفتم تو توالت بالا آوردم و کوک هم پشت سرم دوید و پشت در وایساد حالم که بهتر شد رفتم بیرون دیدم کوک با یه لیوان آب تو دستش اومد سمتم و گفت
کوک: آب بخور
ات: مرسی
ابو خوردم و رفتم پایین و لیوان رو گذاشتم تو آشپز خونه و کوک هم پشت سرم اومد، تا لیوان رو گذاشتم تو ظرفشویی برگشتم سمتش ولی یهو اون منو بغل کرد و گذاشت رو اُپن و بهم گفت
کوک: ببخشید که لبات منو جذب میکنن و نمیتونم تحمل کنم
..
و یهو ل.باشو کبود رو ل.بام و شدید م.ک میزد و منم همراهی میکردم ولی بعد چند ثانیه نفسم گرفت و آروم زدم رو شونش ولی اون ول نمیکردو بعد ۲ دقیقه ولم کرد و گفت
کوک: امشب هم تو اتاق من بخواب
ات: ولی......
کوک: ولی چی
ات: هیچی ...ب...باشه
کوک: من برم مسواک بزنم
ات: پس من تو اتاق منتظر میمونم
کوک: زود عادت کردی ( یه چشمک زد)
ات: (خجالت)
کوک:خجالت ندارن بچه ی من تو شکم توعه
ات: (لبخند)
ات: باشه پس من منتظرم
رفتم تو اتاقش و رو تخت دراز کشیدم و دیدم
......
ادامه دارد🤍💙
کوک: رسیدیم
ات: آها باشه
کوک: پیاده شو
ات: باشه
ات ویو
پیاده شدم و کوکم پیاده شد رفتیم تو عمارت و منم از خستگی رفتم رو مبل نشستم و کوک هم اومد پیشم نشست و گفت
کوک: ببخشید
ات: چرا
کوک: چو.....چون تو ال....الان ح...ح...حا...حامله ای
ات: خودتو سرزنش نکن
و یهو حالت تهوع گرفتم سریع دویدم تا دستشویی در رو باز کردم و رفتم تو توالت بالا آوردم و کوک هم پشت سرم دوید و پشت در وایساد حالم که بهتر شد رفتم بیرون دیدم کوک با یه لیوان آب تو دستش اومد سمتم و گفت
کوک: آب بخور
ات: مرسی
ابو خوردم و رفتم پایین و لیوان رو گذاشتم تو آشپز خونه و کوک هم پشت سرم اومد، تا لیوان رو گذاشتم تو ظرفشویی برگشتم سمتش ولی یهو اون منو بغل کرد و گذاشت رو اُپن و بهم گفت
کوک: ببخشید که لبات منو جذب میکنن و نمیتونم تحمل کنم
..
و یهو ل.باشو کبود رو ل.بام و شدید م.ک میزد و منم همراهی میکردم ولی بعد چند ثانیه نفسم گرفت و آروم زدم رو شونش ولی اون ول نمیکردو بعد ۲ دقیقه ولم کرد و گفت
کوک: امشب هم تو اتاق من بخواب
ات: ولی......
کوک: ولی چی
ات: هیچی ...ب...باشه
کوک: من برم مسواک بزنم
ات: پس من تو اتاق منتظر میمونم
کوک: زود عادت کردی ( یه چشمک زد)
ات: (خجالت)
کوک:خجالت ندارن بچه ی من تو شکم توعه
ات: (لبخند)
ات: باشه پس من منتظرم
رفتم تو اتاقش و رو تخت دراز کشیدم و دیدم
......
ادامه دارد🤍💙
۱.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.