زندگی آبی من،پارت سه
زندگی آبی من،پارت سه
هانجی ویو*
توراه از اونجای که خستم شد و گشنمم بود رفتم مغازه هفت تا دورایکی گرفتم،پنج تاشو کردم تو کیفم و دوتاشو چپوندم تو دهنم
دوباره سوار موتور شدمو راه افتادم،یادم افتاد نامه های مامان رو نخوندم به غیر از یکی و عکساهم همه ندیدم
من(هانجی):ای ریدم تو زندگی،حالا ولش وقتی رسیدم اونجا میرم میخونم
سریع گاز دادم تا سریعتر برسم
بعد از نیم ساعت*
عوا دارم یه عمارتو میبینم...بزا فکر کنم خودشه برم یه دور بزنم ببینم چخبره،موتور رو با فاصله گذاشتم و رفتم دم درش،عیوای شیش تااا آدم اندازه گوریل واس چشونه
من:ای مادرتونو...
رفتم سمت یکیشون و پرسیدم اینجا کجاس و گفتم گم شدم...مرتیکه خیلی بد نگام کرد
نگهبانه۱:بیا بریم تو اتاق بهت بگم اینجا کجاست خوشگله،شاید کارای دیگه ای هم کردیم
من:بیاحح،منم میگم چشم اصن من میرم خدافظ مادرخوب
از قیافش معلوم بود عصابش رید،لذت بردم
عه مرتیکه دستمو گرفت
من:هی ولم کن
نگهبانه۲:نمیشه کوچولو،بی احترامی های شما گودزیلا ها جواب هم داره
من:عجب
یه مشت زدم تو دهنش،افتاد که
من:من اروم زدمش خودش ضعیفه
نگهبانه۳:بچها بگیرینش ببرینش پیش رییس
اومدن و دستای منو گرفتن
من:من مادرتونو،خواهرتونو باهم گ،اییدم
نگهبانه۴ساکت نمیشی تو؟!
من:نه
کشیدنم سمت در و در عمارت رو باز کردن اولین چیزی که دیدم یه مردک صورتی بود
من:هی مرتیکه پاستوریزه پلنگ صورتی به اینا بگو منو ول کنن وگرنه اینقد حرف میزنم و جیغ میزنم که سرتون بترکها
صورتیه:این کیه؟هوی شما چرا یه بچه ده ساله رو اوردین
نگهبانه:زد تو دهن کارلوس،اونم با مشت کارلوس هم بیهوش شد
من:محکم نزدم خودش ضعیفه
مردک نگاه من کرد
آقای صورتی:این؟بدینش من
من دادن دست این،این یاروعه هم از لباسم گرفت کشید
یهو دوتا یخمک بنفش اومدن
من:عه پلنگ صورتی کم بود این یخمکاهم اومدن
...
ادامه دارد
هانجی ویو*
توراه از اونجای که خستم شد و گشنمم بود رفتم مغازه هفت تا دورایکی گرفتم،پنج تاشو کردم تو کیفم و دوتاشو چپوندم تو دهنم
دوباره سوار موتور شدمو راه افتادم،یادم افتاد نامه های مامان رو نخوندم به غیر از یکی و عکساهم همه ندیدم
من(هانجی):ای ریدم تو زندگی،حالا ولش وقتی رسیدم اونجا میرم میخونم
سریع گاز دادم تا سریعتر برسم
بعد از نیم ساعت*
عوا دارم یه عمارتو میبینم...بزا فکر کنم خودشه برم یه دور بزنم ببینم چخبره،موتور رو با فاصله گذاشتم و رفتم دم درش،عیوای شیش تااا آدم اندازه گوریل واس چشونه
من:ای مادرتونو...
رفتم سمت یکیشون و پرسیدم اینجا کجاس و گفتم گم شدم...مرتیکه خیلی بد نگام کرد
نگهبانه۱:بیا بریم تو اتاق بهت بگم اینجا کجاست خوشگله،شاید کارای دیگه ای هم کردیم
من:بیاحح،منم میگم چشم اصن من میرم خدافظ مادرخوب
از قیافش معلوم بود عصابش رید،لذت بردم
عه مرتیکه دستمو گرفت
من:هی ولم کن
نگهبانه۲:نمیشه کوچولو،بی احترامی های شما گودزیلا ها جواب هم داره
من:عجب
یه مشت زدم تو دهنش،افتاد که
من:من اروم زدمش خودش ضعیفه
نگهبانه۳:بچها بگیرینش ببرینش پیش رییس
اومدن و دستای منو گرفتن
من:من مادرتونو،خواهرتونو باهم گ،اییدم
نگهبانه۴ساکت نمیشی تو؟!
من:نه
کشیدنم سمت در و در عمارت رو باز کردن اولین چیزی که دیدم یه مردک صورتی بود
من:هی مرتیکه پاستوریزه پلنگ صورتی به اینا بگو منو ول کنن وگرنه اینقد حرف میزنم و جیغ میزنم که سرتون بترکها
صورتیه:این کیه؟هوی شما چرا یه بچه ده ساله رو اوردین
نگهبانه:زد تو دهن کارلوس،اونم با مشت کارلوس هم بیهوش شد
من:محکم نزدم خودش ضعیفه
مردک نگاه من کرد
آقای صورتی:این؟بدینش من
من دادن دست این،این یاروعه هم از لباسم گرفت کشید
یهو دوتا یخمک بنفش اومدن
من:عه پلنگ صورتی کم بود این یخمکاهم اومدن
...
ادامه دارد
۲۲۲
۳۰ مهر ۱۴۰۳