وقتی عضو هشتمی 𝕡𝕒𝕣𝕥 ❷
ویو ا/ت:
حرکت کردم سمت عمارت وقتی رسیدم
رفتم تو و نشستم برای خودم یکم کیدراما
نگاه کردم
دیدم ساعت 7 و نیم شده رفتم برای خودم
نودل درست کردم ک دیدم صدای در زدن میاد
رفتم باز کردم دیدم مامان و بابام با خواهرم هستن
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو کوک:
فردا باید برای کنسرت اماده میشدیم
ک دیدم ساعت نزدیکای 8 شده
رفتم سر میز شام و شروع کردم به خوردن
وقتی غذام تموم شد رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون و موهامو خشک کردم
رفتم رو تخت برای خودم دراز کشیدم
داشتم توی گوشیم چرخ میزدم
دیدم ته بهم پیام داده
.
پیامش:
سلام کوک خوبی ببین من تونستم شماره ا/ت رو پیدا کنم الان برات میفرستم بعد خواستی بش پی بده
.
برام شماره رو فرستاد ذخیره کردمش
ساعت شده بود 1 شب کی گذشت؟
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو ا/ت:
داشتم برای خودم توی گوشیم میچرخیدم
دیدم یه شماره ناشناس بهم پی داده
.
پیامش:
سلام خوبی من تهیونگم
.
دیدم نوشته تهیونگه گفتم سلام ممنون
جوابمو داد نوشت فردا کنسرت داریم اماده باش
منم گفتم باشه بای
.
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو کوک:
صبح شده بود رفتم [🧖♂️]
لباس رو پوشیدم حرکت کردم سمت کمپانی
رسیدم ک گفتن باید سوار یه ماشین شیم هممون
سوار شدیم حرکت کردیم سمت کنسرت
رسیدیم داشتیم اجرا میکردیم
اجرا ک تموم شد...
.
.
.
.
.
.
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری😎
شرط:30 لایک 🤍🥲
حرکت کردم سمت عمارت وقتی رسیدم
رفتم تو و نشستم برای خودم یکم کیدراما
نگاه کردم
دیدم ساعت 7 و نیم شده رفتم برای خودم
نودل درست کردم ک دیدم صدای در زدن میاد
رفتم باز کردم دیدم مامان و بابام با خواهرم هستن
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو کوک:
فردا باید برای کنسرت اماده میشدیم
ک دیدم ساعت نزدیکای 8 شده
رفتم سر میز شام و شروع کردم به خوردن
وقتی غذام تموم شد رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون و موهامو خشک کردم
رفتم رو تخت برای خودم دراز کشیدم
داشتم توی گوشیم چرخ میزدم
دیدم ته بهم پیام داده
.
پیامش:
سلام کوک خوبی ببین من تونستم شماره ا/ت رو پیدا کنم الان برات میفرستم بعد خواستی بش پی بده
.
برام شماره رو فرستاد ذخیره کردمش
ساعت شده بود 1 شب کی گذشت؟
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو ا/ت:
داشتم برای خودم توی گوشیم میچرخیدم
دیدم یه شماره ناشناس بهم پی داده
.
پیامش:
سلام خوبی من تهیونگم
.
دیدم نوشته تهیونگه گفتم سلام ممنون
جوابمو داد نوشت فردا کنسرت داریم اماده باش
منم گفتم باشه بای
.
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
ویو کوک:
صبح شده بود رفتم [🧖♂️]
لباس رو پوشیدم حرکت کردم سمت کمپانی
رسیدم ک گفتن باید سوار یه ماشین شیم هممون
سوار شدیم حرکت کردیم سمت کنسرت
رسیدیم داشتیم اجرا میکردیم
اجرا ک تموم شد...
.
.
.
.
.
.
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری😎
شرط:30 لایک 🤍🥲
۳۵.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.