وقتی باران می بارید p44
گوشه لبش کمی رفت بالا:
_ با اطلاعاتی ک تو بهم قراره بدی حتما میتونیم
از حرص دندونامو رو هم فشردم
باز قرار بود ب سازمان خیانت کنم
کاش بفهمه اینکار چقد برام سخته
۴۵ دیقه بعد جلوی خونه ای نگه داشت..چون شب بود زیاد نمیشد نمای ساختمون رو دید
رفت تو پارکینگ و پیاده شدیم
آسانسور طبقه سوم نگه داشت..در خونه رو باز کرد و رفتیم داخل
باید اعتراف کنم فکر میکردم خونش بزرگ تر باشه
برای یه سرهنگ خونه ی ۸۰ ۹۰ متری کم بود
البته شاید خودش اینطور خواسته
_ تنها زندگی میکنی؟؟
_ هیس اروم حرف بزن..ن تنها نیستم ....دنبالم بیا
پشت سرش وارد اتاقی شدم
اتاقش هم ساده و تقریبا بهم ریخته بود
قطعا خونه ای ک توش زن نباشه وضعش بهتر از این هم نیس
از تو کمد دیواری رخت خواب برداشت و کنار تختش رو زمین پهن کرد
یه دست لباس برداشت و رفت بیرون...چند دیقه بعد با تیشرت توسی و شلوار گرمکن مشکی اومد
لیوان آبی ک در دست داشت رو گذاشت رو پا تختی
رو دشک دراز کشیدم ک گفت:
_ تو راهرو دست راست دستشوییه...تشنت هم شد آب اینجاست......در ضمن امیدوارم فکر فرار ب سرت نزنه چون خودت میدونی بیرون از اینجا خیلی هم برات امن نیست
بدون حرف دیگه ای برقو خاموش کرد و خوابید
با اینکه فکر فرار نداشتم ولی قانع شدم ک باید مدتی رو اونجا بگذرونم
_ با اطلاعاتی ک تو بهم قراره بدی حتما میتونیم
از حرص دندونامو رو هم فشردم
باز قرار بود ب سازمان خیانت کنم
کاش بفهمه اینکار چقد برام سخته
۴۵ دیقه بعد جلوی خونه ای نگه داشت..چون شب بود زیاد نمیشد نمای ساختمون رو دید
رفت تو پارکینگ و پیاده شدیم
آسانسور طبقه سوم نگه داشت..در خونه رو باز کرد و رفتیم داخل
باید اعتراف کنم فکر میکردم خونش بزرگ تر باشه
برای یه سرهنگ خونه ی ۸۰ ۹۰ متری کم بود
البته شاید خودش اینطور خواسته
_ تنها زندگی میکنی؟؟
_ هیس اروم حرف بزن..ن تنها نیستم ....دنبالم بیا
پشت سرش وارد اتاقی شدم
اتاقش هم ساده و تقریبا بهم ریخته بود
قطعا خونه ای ک توش زن نباشه وضعش بهتر از این هم نیس
از تو کمد دیواری رخت خواب برداشت و کنار تختش رو زمین پهن کرد
یه دست لباس برداشت و رفت بیرون...چند دیقه بعد با تیشرت توسی و شلوار گرمکن مشکی اومد
لیوان آبی ک در دست داشت رو گذاشت رو پا تختی
رو دشک دراز کشیدم ک گفت:
_ تو راهرو دست راست دستشوییه...تشنت هم شد آب اینجاست......در ضمن امیدوارم فکر فرار ب سرت نزنه چون خودت میدونی بیرون از اینجا خیلی هم برات امن نیست
بدون حرف دیگه ای برقو خاموش کرد و خوابید
با اینکه فکر فرار نداشتم ولی قانع شدم ک باید مدتی رو اونجا بگذرونم
۱۳.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.