این پارت فکر کنم الان یکیش آپ بشه بخش دوم نمیاد (ویسگون
خواهش میکنم این دو پارت رو گزارش نکنیددد
#life_again
Part sixteen
√ خب جیمین تو به خدا اگه به چیزی دست بزنی دستتو قلم میکنم...
= اونی راست میگه....
÷ اره جیمین تو و یونگی برید استراحت کنید تا ما خانوما هم یکم غیبت کنیم...
- پشت ما حرف نزنید ....فعلااا
بوسه ای روی گونه یوری زد و دست یونگی رو گرفت و رفت طبقه بالا....
در اتاق خودشو باز کرد و دست یونگی رو کشید و برد داخل و پشت سرش درو بست ...
جیمین روی تخت خودشو پرت کرد....
- چه کنیم ؟
و یونگی آروم لبه تخت جا گرفت.
+ میشه بیای بغلم؟
- هرچی عشقم بگه
و رفت سمتش و بغلش نشست...
یونگی دستشو دور کمر کوچیک پسرش حلقه کرد و سرشو توی گردنش قایم کرد...
- میخوای حرف بزنی؟
+ اره...
- خب بگو...هرچی میخوای بگو ... میشنوم.....و قول میدم این دفعه وسطش حرف نزنم...که هنوز جای قبلی کبوده...
یونگی لبخند محوی زد...
+ بابت دفعه قبل ببخشید ولی خیلی عصبی شدم خب...
« فلش بک
+ باورت میشه مامانم بهش گفت بیا بریم بیرونننن...
- واقعا گفت؟ اههه اون مردک خیلی عوضیهه به چه حقی مخ خاله رو زددد؟؟
+ نه ببین...
- اصلا حق نداره نزدیک خاله بشهههه
+ چیم...
- به چه جرأتی....
یونگی دید که اصلا حرفاش تاثیری روی جیمین نداره همونطور که جیمین رو از پشت بغل کرده بود...دستشو روی رون پای پسر گذاشت و نیشگون گرفت که جیغ جیمین رفت هوا...»
- هنوزم بهش فکر میکنم دردشو حس میکنم....
و دستشو به صورت مالشی روی رون پاش تکون داد...
+ واقعا خیلی حال داد عشقم نمیتونی به خاطرش ازم ناراحت باشی!
- هعییی خببب....
یونگی با ایده ای که به ذهنش رسید لبخند شیطانی ای زد و با زبونش لبشو تر کرد...
- نمیدونم چرا...ولی خیلی از این حرکاتت میترسم....
و هردو زدن زیر خنده....
یونگی به خنده های پسرش خیره شد....فکر اینکه قرار بود در آینده نزدیک دلیل گریه های اون بشه درد داشت... نمیخواست خندش پاک بشه....ولی خودش قرار بود بشه دلیل گریه هاش...
+ چیم چیمِ من؟
- جون دلم؟
+ میخوام یه قولی بهم بدی.
- چی؟
+ هر اتفاقی افتاد نذاری این چشمات اشکی ازشون بچکه....
- هوم؟؟
با تعجب پرسید ....
+ اصلا راضی نمیشم ببینم گریه میکنی.
جیمین با ذوق خودشو انداخت توی بغل هیونگش....و لب هاشو روی لب های پسر بزرگتر گذاشت....
- قول میدم تا تو پیشم هستی گریه نکنم!
میون بوسه اش زمزمه کرد...
ولی اگه میدونست این حرفش چقدر روی پسر تاثیر میذاره شاید نمیگفت....
#life_again
Part sixteen
√ خب جیمین تو به خدا اگه به چیزی دست بزنی دستتو قلم میکنم...
= اونی راست میگه....
÷ اره جیمین تو و یونگی برید استراحت کنید تا ما خانوما هم یکم غیبت کنیم...
- پشت ما حرف نزنید ....فعلااا
بوسه ای روی گونه یوری زد و دست یونگی رو گرفت و رفت طبقه بالا....
در اتاق خودشو باز کرد و دست یونگی رو کشید و برد داخل و پشت سرش درو بست ...
جیمین روی تخت خودشو پرت کرد....
- چه کنیم ؟
و یونگی آروم لبه تخت جا گرفت.
+ میشه بیای بغلم؟
- هرچی عشقم بگه
و رفت سمتش و بغلش نشست...
یونگی دستشو دور کمر کوچیک پسرش حلقه کرد و سرشو توی گردنش قایم کرد...
- میخوای حرف بزنی؟
+ اره...
- خب بگو...هرچی میخوای بگو ... میشنوم.....و قول میدم این دفعه وسطش حرف نزنم...که هنوز جای قبلی کبوده...
یونگی لبخند محوی زد...
+ بابت دفعه قبل ببخشید ولی خیلی عصبی شدم خب...
« فلش بک
+ باورت میشه مامانم بهش گفت بیا بریم بیرونننن...
- واقعا گفت؟ اههه اون مردک خیلی عوضیهه به چه حقی مخ خاله رو زددد؟؟
+ نه ببین...
- اصلا حق نداره نزدیک خاله بشهههه
+ چیم...
- به چه جرأتی....
یونگی دید که اصلا حرفاش تاثیری روی جیمین نداره همونطور که جیمین رو از پشت بغل کرده بود...دستشو روی رون پای پسر گذاشت و نیشگون گرفت که جیغ جیمین رفت هوا...»
- هنوزم بهش فکر میکنم دردشو حس میکنم....
و دستشو به صورت مالشی روی رون پاش تکون داد...
+ واقعا خیلی حال داد عشقم نمیتونی به خاطرش ازم ناراحت باشی!
- هعییی خببب....
یونگی با ایده ای که به ذهنش رسید لبخند شیطانی ای زد و با زبونش لبشو تر کرد...
- نمیدونم چرا...ولی خیلی از این حرکاتت میترسم....
و هردو زدن زیر خنده....
یونگی به خنده های پسرش خیره شد....فکر اینکه قرار بود در آینده نزدیک دلیل گریه های اون بشه درد داشت... نمیخواست خندش پاک بشه....ولی خودش قرار بود بشه دلیل گریه هاش...
+ چیم چیمِ من؟
- جون دلم؟
+ میخوام یه قولی بهم بدی.
- چی؟
+ هر اتفاقی افتاد نذاری این چشمات اشکی ازشون بچکه....
- هوم؟؟
با تعجب پرسید ....
+ اصلا راضی نمیشم ببینم گریه میکنی.
جیمین با ذوق خودشو انداخت توی بغل هیونگش....و لب هاشو روی لب های پسر بزرگتر گذاشت....
- قول میدم تا تو پیشم هستی گریه نکنم!
میون بوسه اش زمزمه کرد...
ولی اگه میدونست این حرفش چقدر روی پسر تاثیر میذاره شاید نمیگفت....
۴۸۵
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.