مسـتِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
مسـتِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوخــتم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تـــا گرفتم پر کشید
آشنا گفتــم شوم بیگــانه گشتم عاقبت
درخیــال ان شبی بـودم مـرا مهمان کند
غــافل ازخود بودم و بیخـــانه گشتم عاقبت
درپی ایت آواره شد دل، نامسلمــانی نکن
بُگذر از مـن،پیرِ ان فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی میروم افســانه گشتم عاقبت!
گردِ شمعش سوخــتم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تـــا گرفتم پر کشید
آشنا گفتــم شوم بیگــانه گشتم عاقبت
درخیــال ان شبی بـودم مـرا مهمان کند
غــافل ازخود بودم و بیخـــانه گشتم عاقبت
درپی ایت آواره شد دل، نامسلمــانی نکن
بُگذر از مـن،پیرِ ان فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی میروم افســانه گشتم عاقبت!
۲.۳k
۲۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.