وقتی پدرته و...
وقتی پدرته و...
#سونگمین
=خب خب اینجارو نگاه کن
چشماتو دوختی به دوربینی که دست سونگمین بود
لبخندت کشیده تر شد
بعد از گرفتن عکس دوباره مشغول قدم زدن شدین
×ممنونم اوپا..امروز خیلی خوش گذشت *لبخند*
سونگمین سرشو بالا اورد و بهت خیره شد لبخندی زد
=خواهش میکنم..حالت بهتره حالا؟
سرتو تکون دادی
×هوممم تو پیشمی بهترم
=خیالم راحت شد
نگاهی به اطراف کردی با دیدن پشمک چوبی ذوق کردی
× اوپااا..
=بله
به پشمک ها اشاره کردی
×میشه برام بخری
=البته
به سمت پشمک ها قدم برداشتید وقتی رسیدید فروشنده پوزخندی زد
فروشنده: اگه از این پشمکا میخواید باید این باری رو برنده بشید...البته تاحالا هیچکس نتونسته برنده بشه
×بنظر بازیه راحتی میاد
سونگمین نگاهی به تو کرد
=دوست داری بازیش کنی؟
×اگه..مشکلی نباشه
= قیمت یک دور بازی چنده؟
فروشنده: ۵۰ وون اگه دور دومم بازی کنید ۱۰۰ وون
×خیلی گرونه..اوپا..ولش کنیم ..
سونگمین با جدیت تفنگ پلاستیکی رو برداشت
= نه ..
سونگمین پولش رو داد و بعد از شمارش ۱ تا ۳ بازی شروع شد باید ۵ تا توپ که درحال حرکت بودن رو میزد
دوتاشو تونسته بود بزنه اما زمانش تموم شد
فروشنده پوزخندی زد
ف(گشادی): وقت تمومه آقا
× اوپا..ولش بیا بریم
سونگمین توجه ای به تو نکرد و ۱۰۰ وون رو هم بهش داد
همش خدا خدا میکردی تا برنده بشه
تو یه حرکت همه توپ هارو زد چشمات ۴ تا شدن
× ا..وپا..کارت عالیههه
با خوشحالی گقتی سونگمین لبخندی زد و به فروشنده نگاهی کرد که تعجب کرده بود
سونگمین رو به فروشنده گفت
= خب الان میتونیم پشمک برداریم؟
ف:اره..
یدونه پشمک برداشت و به دست تو داد
براش لبخندی زدی
× ممنونم
اون شب بهترین خاطره شما دو نفر بود هیچوقت متوجه احساس سونگمین به تورو نفهمیدی البته سونگمین هم نمیخواست بدونی ،همیشه سعی میکرد
خوشحال نگهت داره و بهترین پدر دنیا برات باشه
هیچوقت نمیخواست دوتاتونم از هم فاصله بگیرین و جدا باشین برای اینکه همیشه خوشحال بمونی هرکاری میکرد . . .
#سونگمین
=خب خب اینجارو نگاه کن
چشماتو دوختی به دوربینی که دست سونگمین بود
لبخندت کشیده تر شد
بعد از گرفتن عکس دوباره مشغول قدم زدن شدین
×ممنونم اوپا..امروز خیلی خوش گذشت *لبخند*
سونگمین سرشو بالا اورد و بهت خیره شد لبخندی زد
=خواهش میکنم..حالت بهتره حالا؟
سرتو تکون دادی
×هوممم تو پیشمی بهترم
=خیالم راحت شد
نگاهی به اطراف کردی با دیدن پشمک چوبی ذوق کردی
× اوپااا..
=بله
به پشمک ها اشاره کردی
×میشه برام بخری
=البته
به سمت پشمک ها قدم برداشتید وقتی رسیدید فروشنده پوزخندی زد
فروشنده: اگه از این پشمکا میخواید باید این باری رو برنده بشید...البته تاحالا هیچکس نتونسته برنده بشه
×بنظر بازیه راحتی میاد
سونگمین نگاهی به تو کرد
=دوست داری بازیش کنی؟
×اگه..مشکلی نباشه
= قیمت یک دور بازی چنده؟
فروشنده: ۵۰ وون اگه دور دومم بازی کنید ۱۰۰ وون
×خیلی گرونه..اوپا..ولش کنیم ..
سونگمین با جدیت تفنگ پلاستیکی رو برداشت
= نه ..
سونگمین پولش رو داد و بعد از شمارش ۱ تا ۳ بازی شروع شد باید ۵ تا توپ که درحال حرکت بودن رو میزد
دوتاشو تونسته بود بزنه اما زمانش تموم شد
فروشنده پوزخندی زد
ف(گشادی): وقت تمومه آقا
× اوپا..ولش بیا بریم
سونگمین توجه ای به تو نکرد و ۱۰۰ وون رو هم بهش داد
همش خدا خدا میکردی تا برنده بشه
تو یه حرکت همه توپ هارو زد چشمات ۴ تا شدن
× ا..وپا..کارت عالیههه
با خوشحالی گقتی سونگمین لبخندی زد و به فروشنده نگاهی کرد که تعجب کرده بود
سونگمین رو به فروشنده گفت
= خب الان میتونیم پشمک برداریم؟
ف:اره..
یدونه پشمک برداشت و به دست تو داد
براش لبخندی زدی
× ممنونم
اون شب بهترین خاطره شما دو نفر بود هیچوقت متوجه احساس سونگمین به تورو نفهمیدی البته سونگمین هم نمیخواست بدونی ،همیشه سعی میکرد
خوشحال نگهت داره و بهترین پدر دنیا برات باشه
هیچوقت نمیخواست دوتاتونم از هم فاصله بگیرین و جدا باشین برای اینکه همیشه خوشحال بمونی هرکاری میکرد . . .
۱۸.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.