name:belief
part:53
جیمین سری تکون داد و با گرفتن خودکارو کاغذ سفید رنگ شروع کرد به نوشتن
چند دقیقه بعد هوسوک اومد و گفت : نوشتی؟
جیمین که روی زمین نشسته بود بلند شد و گفت : اره
هوسوک : بده منم تا بنویسم
جیمین کاغذ رو جلوی هوسوک گرفت
هوسوک جیمین رو خوند و با اعتراض گفت : عههه همه اینا نوشتن دوست دارم ولی تو نوشتی دیوونتم؟جمله اش نباید این باشه
جیمین لبخندی زد و کمی جلوتر اومد و دستش رو به گونه هوسوک رسوند : به هر حال ما به این دنیا اومدین تا قوانیناش رو با هم بشکنیم
هوسوک با این جمله که سال پیش توی خونه اش گفته بود لبخندی زد و با کج کردن سرش دست جیمین رو بوسید و شروع کرد به نوشتن بعدش برگه رو کنار دیوار گرفت و با چسب چسبوند
" منم دیوونه ی توعم"
***
چند ماه بعد
ا.ت ظرف دسر رو روی میز گذاشت و کنار تهیونگ نشست .
ا.ت : خب...شروع کنید
بعدش همه شروع کردن به کشیدن غذا
هوسوک بعداز کشیدن غذا ظرف رو به تهیونگ داد و سوالی سمت ا.ت برگشت : چیشد که دعوت کردی؟
ا.ت اه حرصی کشید و گفت : من خیلی وقته که میخواستم دعوتتون کنم تهیونگ میگفت نه کار داره
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : خب درست گفتم ولی برعکس گفتم من کار داشتم
بعدش چشمکی به هوسوک زد و هر دو با هم خندیدن.***
تهیونگ روی صندلی نشست و جلوی میز ارایش مشغول خشک کردن موهاش شد.
ا.ت با خستگی داخل اتاق شد و لب تخت کنار تهیونگ نشست
ا.ت : سرهنگ کیم...موهات خیلی سفید شده...با خودت چیکار کردی
تهیونگ دستشو توی موهاش کشید و گفت : میخوای جوون تر شم؟
ا.ت : اوم
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : تو بزرگ شدن یونجو رو ندیدی...حاضری بزرگ شدن بعدی رو ببینی؟
ا.ت لبخن متقابلی زد و گفت : اوممم...شاید
تهیونگ : من میخوام
( میخوام اصماتش کنما ... دستم نمیره ...یو نو؟)
(یه نکته هم بگم که پدر ا.ت توی کشور دیگه مرده به خاطر همین دیگه نیستش)
«پایان»
فیک خوبی بود...خوش گذشت...🫠
جیمین سری تکون داد و با گرفتن خودکارو کاغذ سفید رنگ شروع کرد به نوشتن
چند دقیقه بعد هوسوک اومد و گفت : نوشتی؟
جیمین که روی زمین نشسته بود بلند شد و گفت : اره
هوسوک : بده منم تا بنویسم
جیمین کاغذ رو جلوی هوسوک گرفت
هوسوک جیمین رو خوند و با اعتراض گفت : عههه همه اینا نوشتن دوست دارم ولی تو نوشتی دیوونتم؟جمله اش نباید این باشه
جیمین لبخندی زد و کمی جلوتر اومد و دستش رو به گونه هوسوک رسوند : به هر حال ما به این دنیا اومدین تا قوانیناش رو با هم بشکنیم
هوسوک با این جمله که سال پیش توی خونه اش گفته بود لبخندی زد و با کج کردن سرش دست جیمین رو بوسید و شروع کرد به نوشتن بعدش برگه رو کنار دیوار گرفت و با چسب چسبوند
" منم دیوونه ی توعم"
***
چند ماه بعد
ا.ت ظرف دسر رو روی میز گذاشت و کنار تهیونگ نشست .
ا.ت : خب...شروع کنید
بعدش همه شروع کردن به کشیدن غذا
هوسوک بعداز کشیدن غذا ظرف رو به تهیونگ داد و سوالی سمت ا.ت برگشت : چیشد که دعوت کردی؟
ا.ت اه حرصی کشید و گفت : من خیلی وقته که میخواستم دعوتتون کنم تهیونگ میگفت نه کار داره
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : خب درست گفتم ولی برعکس گفتم من کار داشتم
بعدش چشمکی به هوسوک زد و هر دو با هم خندیدن.***
تهیونگ روی صندلی نشست و جلوی میز ارایش مشغول خشک کردن موهاش شد.
ا.ت با خستگی داخل اتاق شد و لب تخت کنار تهیونگ نشست
ا.ت : سرهنگ کیم...موهات خیلی سفید شده...با خودت چیکار کردی
تهیونگ دستشو توی موهاش کشید و گفت : میخوای جوون تر شم؟
ا.ت : اوم
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : تو بزرگ شدن یونجو رو ندیدی...حاضری بزرگ شدن بعدی رو ببینی؟
ا.ت لبخن متقابلی زد و گفت : اوممم...شاید
تهیونگ : من میخوام
( میخوام اصماتش کنما ... دستم نمیره ...یو نو؟)
(یه نکته هم بگم که پدر ا.ت توی کشور دیگه مرده به خاطر همین دیگه نیستش)
«پایان»
فیک خوبی بود...خوش گذشت...🫠
۱۹.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.