فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part¹⁹
خارج شد و در بست
با حرفی که قبل از رفتنش گفت حال دختر زیر رو کرد
جیغ بلندی کشید ، وسایل های داخل اتاق را شکست
" هرزه کوچولو هااا! ، زنیکهههه "a.t
" تو گولم زدی ، گولم زدییی(جیغ) "a.t
" زنیکه حرومزاده (جیغ) "a.t
اشک ریخت
از گول خوردنش
از نادونی کردنش
از ادما
از همه چیز
همه چیز روی مخ بود ، این فضا ، این موزیک ، این جمعیت ، ... همه و همه چیز روی مخش بود
سرش تیر کشید ، گوشاش شروع به سوت کشیدن کرد
دستش روی گوش هاش قرار داد تا از شر صدا خلاص بشه
نمیتونست روبهشو به خوبی ببینه ، چشماش هر لحظه بیشتر از قبل سیاهی میرفت
چشماشو محکم روی هم قرار داد
بعد از گذشت چند دقیقه همه جا ساکت شد
افکار پوسیده اش آرام گرفت
دستش برداشت و به آرومی چشماشو باز کرد
با قدم های آرامو به سمت اینه اتاق حرکت کرد
روبهروس قرار گرفت
به انکاس خودش در آینه خیره شد
آشفته بود
موهاش در هم گره خورده بود
چشماش قرمز بود
پوزخندی زد و با صدای گرفته حرف زد
" ازت متنفرم جئون "a.t
و مشتی خالص از عصبانیت در آینه پیاده کرد
خورده های شیشه روی زمین ریخت
دستش خونی کرد و بی قرار تر از قبل
با دست خونش موهای ژولیده اش را مرتب کرد
با دستمال خون دستانش تمیز کرد
چشماشو به هم مالید که باعث قرمز تر شدنش شد
" آه لعنتی ، چشماش "a.t
بیخال از ظاهر پریشونش به بیرون رفت
آهسته قدم برمیداشت
فقط میخواست بره
از این جمع و از این آدمای مزخرف دور بشه
کیفش برداشت
کت چرمیش برداشت
به سمت خروجی حرکت کرد ، اما قبل از اینکه بخواد دستگیره در را بگیره دستش توست کسی کشیده شد
به مکانی آرام رفتن
دستش از دستانش رها کرد
" هی داری چیکار میکنی؟ "a.t
به چهرهاش خیره شد
جئون بود
با دیدن جئون در مقابلش بی حس شد
دستی یه صورتش کشید و با چهرهی پوکر به جئون خیره شد
" چیه؟ "a.t
" میدونم از اینکه فهمیدی زن دارم شک شدی ولی ... "jk
به چهرهاش نگاه کرد
چهره ی بی حسش
اون چشما
اون نگاهی نبود که همیشه نگاش میکرد
" چرا اینجوری نگاه میکنی؟ "jk
" از اینکه فهمیدم زن داری شکه شدم هیچ وقت فکرشو نمیکردم ازدواج کرده باشی هیچ وقتم راجبش حرف نزدی پس ، خوشبخت شید "a.t
" چی؟ "jk
" به زوجا همینو میگند ، خوشبخت شید به پای هم پیر شدید ... "a.t
" ... من خیلی خستم میرم خونه اگه باهام کاری داشتی به منشی زنگ بزن وقت بگیر تا توی دفتر همو ببینیم ، خدافظ "a.t
ازش دور شد
" اما ... ا.ت "jk
part¹⁹
خارج شد و در بست
با حرفی که قبل از رفتنش گفت حال دختر زیر رو کرد
جیغ بلندی کشید ، وسایل های داخل اتاق را شکست
" هرزه کوچولو هااا! ، زنیکهههه "a.t
" تو گولم زدی ، گولم زدییی(جیغ) "a.t
" زنیکه حرومزاده (جیغ) "a.t
اشک ریخت
از گول خوردنش
از نادونی کردنش
از ادما
از همه چیز
همه چیز روی مخ بود ، این فضا ، این موزیک ، این جمعیت ، ... همه و همه چیز روی مخش بود
سرش تیر کشید ، گوشاش شروع به سوت کشیدن کرد
دستش روی گوش هاش قرار داد تا از شر صدا خلاص بشه
نمیتونست روبهشو به خوبی ببینه ، چشماش هر لحظه بیشتر از قبل سیاهی میرفت
چشماشو محکم روی هم قرار داد
بعد از گذشت چند دقیقه همه جا ساکت شد
افکار پوسیده اش آرام گرفت
دستش برداشت و به آرومی چشماشو باز کرد
با قدم های آرامو به سمت اینه اتاق حرکت کرد
روبهروس قرار گرفت
به انکاس خودش در آینه خیره شد
آشفته بود
موهاش در هم گره خورده بود
چشماش قرمز بود
پوزخندی زد و با صدای گرفته حرف زد
" ازت متنفرم جئون "a.t
و مشتی خالص از عصبانیت در آینه پیاده کرد
خورده های شیشه روی زمین ریخت
دستش خونی کرد و بی قرار تر از قبل
با دست خونش موهای ژولیده اش را مرتب کرد
با دستمال خون دستانش تمیز کرد
چشماشو به هم مالید که باعث قرمز تر شدنش شد
" آه لعنتی ، چشماش "a.t
بیخال از ظاهر پریشونش به بیرون رفت
آهسته قدم برمیداشت
فقط میخواست بره
از این جمع و از این آدمای مزخرف دور بشه
کیفش برداشت
کت چرمیش برداشت
به سمت خروجی حرکت کرد ، اما قبل از اینکه بخواد دستگیره در را بگیره دستش توست کسی کشیده شد
به مکانی آرام رفتن
دستش از دستانش رها کرد
" هی داری چیکار میکنی؟ "a.t
به چهرهاش خیره شد
جئون بود
با دیدن جئون در مقابلش بی حس شد
دستی یه صورتش کشید و با چهرهی پوکر به جئون خیره شد
" چیه؟ "a.t
" میدونم از اینکه فهمیدی زن دارم شک شدی ولی ... "jk
به چهرهاش نگاه کرد
چهره ی بی حسش
اون چشما
اون نگاهی نبود که همیشه نگاش میکرد
" چرا اینجوری نگاه میکنی؟ "jk
" از اینکه فهمیدم زن داری شکه شدم هیچ وقت فکرشو نمیکردم ازدواج کرده باشی هیچ وقتم راجبش حرف نزدی پس ، خوشبخت شید "a.t
" چی؟ "jk
" به زوجا همینو میگند ، خوشبخت شید به پای هم پیر شدید ... "a.t
" ... من خیلی خستم میرم خونه اگه باهام کاری داشتی به منشی زنگ بزن وقت بگیر تا توی دفتر همو ببینیم ، خدافظ "a.t
ازش دور شد
" اما ... ا.ت "jk
۸.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.