فیک shadow of death پارت⁹
تهیونگ « هی بهتره به این چیزا عادت کنی....ول کن لباسم رو
لونا « آستین تهیونگ رو ول کردم و اون بدجنس منو کشید و دقیقا اورد جلوی خودش و با دستاش شونه هام رو گرفت تا تکون نخورم.....
تهیونگ « باید این صحنه ها رو ببینی تا بهش عادت کنی....حق نداری قایم بشی....
جیمین « نگاهی به اون دختره کردم و گفتم « لازمه دوباره تهیونگ ازت حرف بکشه؟ زود باش بگو چیا به پلیس گفتی....
لونا « دختره پوزخندی زد و هیچی نگفت... چهره ارباب واقعا ترسناک بود....کنار دستش یه سیخ داغ بود....اونو برداشت و نزدیک چشم های دختره کرد....
جیمین « خیلی خب پس دوست داری درد بکشی نه؟ چشمای قشنگی داری....اگه دیگه نتونی باهاشون ببینی چی میشه؟
لونا « با وحشت به ارباب و اون دختر نگاه میکردم....از چهره دختره مشخص بود ترسیده.....گریه ام گرفته بود...من از دیدن این صحنه وحشت داشتم.....با گریه گفتم « هق ارباب بزار من برم....چرا باید این صحنه ها رو بیینم....اخه هق
جیمین « تا زمانی که من نگم جایی نمیری لونا....پس اینقدر گریه و زاری نکن واگرنه اون روی سگ منو بالا میاری....تهیونگ حواست باشه در نره....
لونا « من چه گناهی کردم که باید اینجوری مجازات بشم....دختره از ترس به حرف اومد....و خدا روشکر نقشه شوم ارباب عملی نشد....نفس راحتی کشیدم و تهیونگ ولم کرد....خیلی احمقانه بود اما دلم میخواست فرار کنم...با اینکه میدونستم جیمین جا به جای اینجا دوربین و آدم داره....من هنوز اونقدر قوی نشدم که با جیمین درگیر بشم اما مطمئن باش وقتی قوی تر شدم از این جهنم فرار میکنم.....بالاخره ارباب دست از سر اون دختر برداشت و اومدیم بیرون....
جیمین « دفعه آخرت باشه جلوی من گریه میکنی لونا...خودت خوب میدونی چقدر بدم میاد....الانم باید تیر اندازی یاد بگیری....
لونا « و یه اسلحه داد دستم و به سیبل روبه روم اشاره کرد....نگاهی به اسلحه توی دستم کردمـ....بعدش طبق چیزایی که توی فیلما دیده بودم یکی از چشمام رو بستم و شلیک کردم.....اما حتی به سیبلم نخورد.....
جیمین « بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم کار داره
تهیونگ « مطمئنی تصمیم درستی گرفتی؟ اون هنوز بچه اس جیمین.....دیدی چقدر ترسیده بود
جیمین « فقط دو سال از ما کوچیکتره...باید عادت کنه...ـآموزشش به عهده خودته....یک هفته فرصت داری آماده اش کنی چون میخوام برای ماموریت بعدی ازش استفاده کنم
تهیونگ « نگران نباش بسپارش به من....جیمین رفت و من رفتم سمت لونا....
لونا « همون جور که داشتم با اسلحه ور میرفتم یهو تهیونگ اومد و دستم رو روی اسلحه تنظیم کرد....فاصله بینمون خیلی کم بود و من نمیفهمیدم چرا این خر اینقدر به من نزدیک میشه و باعث میشه قلبم بیاد تو دهنم
امیدوارم خوب شده باشه🐥🤏🏻❤حیح
لونا « آستین تهیونگ رو ول کردم و اون بدجنس منو کشید و دقیقا اورد جلوی خودش و با دستاش شونه هام رو گرفت تا تکون نخورم.....
تهیونگ « باید این صحنه ها رو ببینی تا بهش عادت کنی....حق نداری قایم بشی....
جیمین « نگاهی به اون دختره کردم و گفتم « لازمه دوباره تهیونگ ازت حرف بکشه؟ زود باش بگو چیا به پلیس گفتی....
لونا « دختره پوزخندی زد و هیچی نگفت... چهره ارباب واقعا ترسناک بود....کنار دستش یه سیخ داغ بود....اونو برداشت و نزدیک چشم های دختره کرد....
جیمین « خیلی خب پس دوست داری درد بکشی نه؟ چشمای قشنگی داری....اگه دیگه نتونی باهاشون ببینی چی میشه؟
لونا « با وحشت به ارباب و اون دختر نگاه میکردم....از چهره دختره مشخص بود ترسیده.....گریه ام گرفته بود...من از دیدن این صحنه وحشت داشتم.....با گریه گفتم « هق ارباب بزار من برم....چرا باید این صحنه ها رو بیینم....اخه هق
جیمین « تا زمانی که من نگم جایی نمیری لونا....پس اینقدر گریه و زاری نکن واگرنه اون روی سگ منو بالا میاری....تهیونگ حواست باشه در نره....
لونا « من چه گناهی کردم که باید اینجوری مجازات بشم....دختره از ترس به حرف اومد....و خدا روشکر نقشه شوم ارباب عملی نشد....نفس راحتی کشیدم و تهیونگ ولم کرد....خیلی احمقانه بود اما دلم میخواست فرار کنم...با اینکه میدونستم جیمین جا به جای اینجا دوربین و آدم داره....من هنوز اونقدر قوی نشدم که با جیمین درگیر بشم اما مطمئن باش وقتی قوی تر شدم از این جهنم فرار میکنم.....بالاخره ارباب دست از سر اون دختر برداشت و اومدیم بیرون....
جیمین « دفعه آخرت باشه جلوی من گریه میکنی لونا...خودت خوب میدونی چقدر بدم میاد....الانم باید تیر اندازی یاد بگیری....
لونا « و یه اسلحه داد دستم و به سیبل روبه روم اشاره کرد....نگاهی به اسلحه توی دستم کردمـ....بعدش طبق چیزایی که توی فیلما دیده بودم یکی از چشمام رو بستم و شلیک کردم.....اما حتی به سیبلم نخورد.....
جیمین « بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم کار داره
تهیونگ « مطمئنی تصمیم درستی گرفتی؟ اون هنوز بچه اس جیمین.....دیدی چقدر ترسیده بود
جیمین « فقط دو سال از ما کوچیکتره...باید عادت کنه...ـآموزشش به عهده خودته....یک هفته فرصت داری آماده اش کنی چون میخوام برای ماموریت بعدی ازش استفاده کنم
تهیونگ « نگران نباش بسپارش به من....جیمین رفت و من رفتم سمت لونا....
لونا « همون جور که داشتم با اسلحه ور میرفتم یهو تهیونگ اومد و دستم رو روی اسلحه تنظیم کرد....فاصله بینمون خیلی کم بود و من نمیفهمیدم چرا این خر اینقدر به من نزدیک میشه و باعث میشه قلبم بیاد تو دهنم
امیدوارم خوب شده باشه🐥🤏🏻❤حیح
۷۰.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.