پارت کوتاه(مایکی)
خونه مایکی یه دوره همی کوچیک بود و دوست داشتی بری میتسویا و باجی و چیفویو و دراکن و اما قرار گذاشتن برن بیرون تو گفتی خسته ای و حال بیرون رفتن رو نداری مایکی تا اینو شنید خودشو زد به خواب تا اونم نره بیرون
دراکن خواست به مایکی بگه که دید خوابیده رو مبل
دراکن : اوه اوه این الان خوابیده دیگه بیدار نمیشه بچه ها خودمون میریم
بچه ها تایید کردن ازت خدافظی کردن و رفتن
رفتی رو مبلی ک مایکی خواب بود نشستی
بهش خیره شدی
ا/ت ~
مثل بچه گربه ها خوابیده ~-~
انگشتتو دراز کردی به لپش زدی
مایکی چشماشو باز کرد و مچ دستتو گرفت کشیدت
رفتی تو بغلش مایکی شروع به خنده های ریز کرد
ا/ت : ما.. یکی..
مایکی : تو بیکاری دست میزنی به لپ من؟
ا/ت : خب دیدم ناز خوابیدی
مایکی : چون ناز خوابیدم باید دست بزنی به لپم؟
ا/ت : اومم ارررره
مایکی : فراموش کردی تو بغل منی؟
ا/ت : ...... •-•
مایکی گردنتو میبوسه
ا/ت : هیی ولم کننن
مایکی : چرااا
ا/ت : الان بچه ها میان من گوجه میشم رهبر بودن تو هم میره زیر سوال
مایکی : به گوجه بودن تو کار ندارم ولی خب فرمانده ها هم دل دارن دیگه مگه نه
ا/ت : منم آبرو دارم خببب
مایکی پشت گردنتو کبود میکنه
بعد ولت میکنه تا میری کرم پودر بزنی زنگ در رو میزنن
به مایکی نگاه نگرانی میزنی
ا/ت : مایکیییی خیلی بدییییی
مایکی همینطور که موهای بلوندش ریخته بود رو صورتش نیششو باز میکنه
میری در رو باز میکنی بچه ها خوش حال و خندان میان تو
میتسویا میشینه کنار مایکی تو هم کنار میتسویا
میتسویا سرشو برمیگردونه که ساعت رو ببینه وقتی برگردوند چشمش به کبودی پشت گردنت میخوره
میتسویا لبخندی میزنه میره تو حلق مایکی
میتسویا به طور شوخی : با خواهرم چی کار کردییی؟
( میتسویا برای این ک بهت احترام بزاره میگه خواهر )
مایکی پشت باجی پناه می بره
مایکی : تقصیر خودش بود به من چه خببب
بچه ها علامت سوال میشن
باجی : چی شده؟!
میتسویا : هیچی!
مایکی : هیچی !
ا/ت : هیچی !
شما سه تا بهم دیگه نگاه مشکوکی میکنید و میخندید
البته به جز تو که مث گوجه شده بودی چون میتسویا فهمیده بود
______
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
دراکن خواست به مایکی بگه که دید خوابیده رو مبل
دراکن : اوه اوه این الان خوابیده دیگه بیدار نمیشه بچه ها خودمون میریم
بچه ها تایید کردن ازت خدافظی کردن و رفتن
رفتی رو مبلی ک مایکی خواب بود نشستی
بهش خیره شدی
ا/ت ~
مثل بچه گربه ها خوابیده ~-~
انگشتتو دراز کردی به لپش زدی
مایکی چشماشو باز کرد و مچ دستتو گرفت کشیدت
رفتی تو بغلش مایکی شروع به خنده های ریز کرد
ا/ت : ما.. یکی..
مایکی : تو بیکاری دست میزنی به لپ من؟
ا/ت : خب دیدم ناز خوابیدی
مایکی : چون ناز خوابیدم باید دست بزنی به لپم؟
ا/ت : اومم ارررره
مایکی : فراموش کردی تو بغل منی؟
ا/ت : ...... •-•
مایکی گردنتو میبوسه
ا/ت : هیی ولم کننن
مایکی : چرااا
ا/ت : الان بچه ها میان من گوجه میشم رهبر بودن تو هم میره زیر سوال
مایکی : به گوجه بودن تو کار ندارم ولی خب فرمانده ها هم دل دارن دیگه مگه نه
ا/ت : منم آبرو دارم خببب
مایکی پشت گردنتو کبود میکنه
بعد ولت میکنه تا میری کرم پودر بزنی زنگ در رو میزنن
به مایکی نگاه نگرانی میزنی
ا/ت : مایکیییی خیلی بدییییی
مایکی همینطور که موهای بلوندش ریخته بود رو صورتش نیششو باز میکنه
میری در رو باز میکنی بچه ها خوش حال و خندان میان تو
میتسویا میشینه کنار مایکی تو هم کنار میتسویا
میتسویا سرشو برمیگردونه که ساعت رو ببینه وقتی برگردوند چشمش به کبودی پشت گردنت میخوره
میتسویا لبخندی میزنه میره تو حلق مایکی
میتسویا به طور شوخی : با خواهرم چی کار کردییی؟
( میتسویا برای این ک بهت احترام بزاره میگه خواهر )
مایکی پشت باجی پناه می بره
مایکی : تقصیر خودش بود به من چه خببب
بچه ها علامت سوال میشن
باجی : چی شده؟!
میتسویا : هیچی!
مایکی : هیچی !
ا/ت : هیچی !
شما سه تا بهم دیگه نگاه مشکوکی میکنید و میخندید
البته به جز تو که مث گوجه شده بودی چون میتسویا فهمیده بود
______
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
۱۱.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.