(افروتیته من)
پارت: ۱۳
ویو یونجو:
متوجه شدم طناب های دور جونگکوک هنوز باز نشده بود:
-اون تو خطره
رئیس جونگ بهم نگاه کرد:
-بیخیال، نگو که میخوای بپری تو آب
از آب میترسیدم، اما چاره ای نداشتم، پس پریدم تو آب
-هی یونجو... این دختر دیوونه است
چشمام رو باز کردم و حباب هایی رو دیدم، حتما مال تنفس جونگکوک بود، رفتم زیر آب
و دمش رو دیدم ، دمش رو گرفتم و کشیدم اما چیزی اون رو میکشید پایین و ناگهانی منم رفتم پایین
جونگکوک رو محکم چسبیدم و طناب دور دستش رو باز کردم که بهم نگاه کرد و دستاش رو دورم حلقه کرد.
موجودی سیاه رو تو دریا دیدم که داشت نزدیک میشد و جونگکوک تو یک ثانیه رفت اون سمت، کم کم داشتم نفس کم میاوردم
ویو جونگکوک:
متوجه شدم یونجو نفس کم آورده و برای همین پرتش کردم بالای آب و خودم هم میخواستم برم بالا که جونگ سو دمم رو گرفت و من رو میکشید پایین، سعی کردم از چنگش بیام بیرون اما خیلی قوی تر بود، داشتم میرفتم پایین که لنگر کشتی افتاد داخل آب و اون رو محکم گرفتم و باهاش کشیده شدم بالای آب
دیدم یونجو و بقیه من رو با لنگر کشیدن بالا:
-ممنون
دست یونجو رو گرفتم و اومدم بالا و نشستم لبه کشتی. یونجو اومد کنارم:
-حالت خوبه؟
-آره
-اون کی بود؟
-پسر عموم
-چرا اونکارو کرد؟
-از من بزرگتره و فکر میکرد چون بزرگتره میتونه جای من رو بگیره و جانشین بعدی بابام باشه
-پس رابطه خوبی با هم ندارید
-نه
-به نظر میاد دنیای زیر آب هم شباهتی به دنیای انسان ها داره
-ممکنه
ویو یونجو:
متوجه شدم طناب های دور جونگکوک هنوز باز نشده بود:
-اون تو خطره
رئیس جونگ بهم نگاه کرد:
-بیخیال، نگو که میخوای بپری تو آب
از آب میترسیدم، اما چاره ای نداشتم، پس پریدم تو آب
-هی یونجو... این دختر دیوونه است
چشمام رو باز کردم و حباب هایی رو دیدم، حتما مال تنفس جونگکوک بود، رفتم زیر آب
و دمش رو دیدم ، دمش رو گرفتم و کشیدم اما چیزی اون رو میکشید پایین و ناگهانی منم رفتم پایین
جونگکوک رو محکم چسبیدم و طناب دور دستش رو باز کردم که بهم نگاه کرد و دستاش رو دورم حلقه کرد.
موجودی سیاه رو تو دریا دیدم که داشت نزدیک میشد و جونگکوک تو یک ثانیه رفت اون سمت، کم کم داشتم نفس کم میاوردم
ویو جونگکوک:
متوجه شدم یونجو نفس کم آورده و برای همین پرتش کردم بالای آب و خودم هم میخواستم برم بالا که جونگ سو دمم رو گرفت و من رو میکشید پایین، سعی کردم از چنگش بیام بیرون اما خیلی قوی تر بود، داشتم میرفتم پایین که لنگر کشتی افتاد داخل آب و اون رو محکم گرفتم و باهاش کشیده شدم بالای آب
دیدم یونجو و بقیه من رو با لنگر کشیدن بالا:
-ممنون
دست یونجو رو گرفتم و اومدم بالا و نشستم لبه کشتی. یونجو اومد کنارم:
-حالت خوبه؟
-آره
-اون کی بود؟
-پسر عموم
-چرا اونکارو کرد؟
-از من بزرگتره و فکر میکرد چون بزرگتره میتونه جای من رو بگیره و جانشین بعدی بابام باشه
-پس رابطه خوبی با هم ندارید
-نه
-به نظر میاد دنیای زیر آب هم شباهتی به دنیای انسان ها داره
-ممکنه
۲.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.