پارت ۶
که گفت برام قهوه بیار سریع رفتم توی آبدار خونه و بلاخره براش یه قهوه درست کردم سریع ریختم توی یه ماگ که از قضا مال خودش بود با یه شکلات تلخ کنارش و به سمت اتاقش حرکت کردم
بعد اینکه اجازه داد وارد اتاق شدم و دوباره مجدد تعظیم کردم و با حرص جلو رفتم و قهوشو گذاشتم رو میزش
گفتم:با اجازه
داشتم میرفتم که گفت:با دقت بیشتری کاراتو انجام بده حالا اینا هم خیلی بد نشده
گفتم:چشم رئیس
گفت:آفرین میتونی بری
از اتاقش رفتم بیرون و سمت میزم رفتم و دوباره مشغول طراحی کردن شدم البته ایندفعه با دقت و تمرکز بیشتری امید وارم ایندفعه خوشش بیاد
***
داشتم کارمو انجام میدادم که یه سایه افتاد بالای سرم سرمو بالا آوردم که با فیلیکس روبه رو شدم
سریع مث برق گرفته ها بلند شدم و تعظیم کردم بهش آخه اونم اونجا سهام گذاری کرده بود و یه جورایی اونم یه رئیس بود
گفت:ببینم کارا چطور پیش میره میتونی که تحملش کنی
گفتم:تحملش نکنم چیکار کنم دیگه مجبورم چند تا لباس طراحی کردم ولی مث اینکه خوشش نیومد و دوباره دارم اینکارو میکنم
گفت:خداکنه عادت کنی بهش این همینجوریه به همه چی ایراد میگیره
گفتم:فقط دو ماهه بیخیال
داشتیم حرف میزدیم که یهو با صدایی که شنیدیم هر دو ساکت شدیم یا بهتر بگم همه ساکت شدیم هر کسی که تو اون شرکت داشت کارمیکرد برگشت سمتش اره خودش بود رئیس
گفت:مگه نگفتم کارتو انجام بده فیلیکس تو هم برو دنبال کارت بزار کارشو انجام بده
فیلیکس گفت:فقط داشتم چند تا سوال ازش میپرسیدم همین
رئیس گفت:رئیس اینجا منم فقط به من جواب میده نه به تو جنابعالی کی باشی
فیلیکس خنده ای حریسی کرد و گفت:مث اینکه یادت رفته منم اینجا سهام....
داشت حرف میزد که پرید وسط حرفش
گفت: اره میدونم ولی اون پول تو ثلث پولای منم نیس پس هی هر دقیقه اینو به رخم نکش فهمیدی برو کارتو انجام بده
و بعد برگشت و رفت تو اتاقش و همه دوباره مشغول کار شدن
فیلیکس گفت:خب ات من دیگه بهتره برم
گفتم:باشه برو کارتو انجام بده تا دوباره نیومده
بعد با یه لبخند که همیشه رو لباش بود از اونجا رفت تو اتاق خودش و دوباره مشغول کار شدم و سعی کردم فکرمو آزاد کنم تا دوباره این از کارم ایراد نگیره
بعد اینکه اجازه داد وارد اتاق شدم و دوباره مجدد تعظیم کردم و با حرص جلو رفتم و قهوشو گذاشتم رو میزش
گفتم:با اجازه
داشتم میرفتم که گفت:با دقت بیشتری کاراتو انجام بده حالا اینا هم خیلی بد نشده
گفتم:چشم رئیس
گفت:آفرین میتونی بری
از اتاقش رفتم بیرون و سمت میزم رفتم و دوباره مشغول طراحی کردن شدم البته ایندفعه با دقت و تمرکز بیشتری امید وارم ایندفعه خوشش بیاد
***
داشتم کارمو انجام میدادم که یه سایه افتاد بالای سرم سرمو بالا آوردم که با فیلیکس روبه رو شدم
سریع مث برق گرفته ها بلند شدم و تعظیم کردم بهش آخه اونم اونجا سهام گذاری کرده بود و یه جورایی اونم یه رئیس بود
گفت:ببینم کارا چطور پیش میره میتونی که تحملش کنی
گفتم:تحملش نکنم چیکار کنم دیگه مجبورم چند تا لباس طراحی کردم ولی مث اینکه خوشش نیومد و دوباره دارم اینکارو میکنم
گفت:خداکنه عادت کنی بهش این همینجوریه به همه چی ایراد میگیره
گفتم:فقط دو ماهه بیخیال
داشتیم حرف میزدیم که یهو با صدایی که شنیدیم هر دو ساکت شدیم یا بهتر بگم همه ساکت شدیم هر کسی که تو اون شرکت داشت کارمیکرد برگشت سمتش اره خودش بود رئیس
گفت:مگه نگفتم کارتو انجام بده فیلیکس تو هم برو دنبال کارت بزار کارشو انجام بده
فیلیکس گفت:فقط داشتم چند تا سوال ازش میپرسیدم همین
رئیس گفت:رئیس اینجا منم فقط به من جواب میده نه به تو جنابعالی کی باشی
فیلیکس خنده ای حریسی کرد و گفت:مث اینکه یادت رفته منم اینجا سهام....
داشت حرف میزد که پرید وسط حرفش
گفت: اره میدونم ولی اون پول تو ثلث پولای منم نیس پس هی هر دقیقه اینو به رخم نکش فهمیدی برو کارتو انجام بده
و بعد برگشت و رفت تو اتاقش و همه دوباره مشغول کار شدن
فیلیکس گفت:خب ات من دیگه بهتره برم
گفتم:باشه برو کارتو انجام بده تا دوباره نیومده
بعد با یه لبخند که همیشه رو لباش بود از اونجا رفت تو اتاق خودش و دوباره مشغول کار شدم و سعی کردم فکرمو آزاد کنم تا دوباره این از کارم ایراد نگیره
۳۱.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.