دلهره
# دلهره
part 62
ویو نوئل
با سر و صدای بیرون از اتاق بیدار شدن
هنوز تو عالم خواب بودم
روی تخت نشستم و کم کم به خودم اومدم نگاهی به ساعت انداختم که ساعت یازده رو نشون میداد
عجیبه تا اینموقع خوابیدم از روی تخت بلند شدم و به طرف اینه رفتم موهام رو شونه زدم و بستم خواستم از جلوی اینه کنار برم که چشمم به لباسام خورد
من چرا با این لباس ها خوابیدم
تازه یادم اومده بود که دیشب با تهیونگ بیرون بودم
اما ....
حتما تو ماشین خوابم برده متوجه نشدم یعنی اون از اونجا منو بغل کرده اوردتم تا اتاقم
با مرور این اتفاقا به سمت گوشی رفتم و فورا شماره ی تهیونگ رو گرفتم
که بعد از چند بوق جواب داد ..
میشد از صدا هایی که میومد تشخیص داد که توی یه جای شلوغه
_ تهیونگ میشه بپرسم کجایی
_ سلامتو خوردی
هیچی الا توی دانشگاهم کاری داشتی
_ نه کاری نداشتم همینطوری زنگ زدم وقتت رو نمیگیرم بعدا میتونیم باهم حرف بزنیم
_ نه الا کلاس ندارم به چند دقیقه ای هست کلاسم تموم شده تا کلاس بعدیمم هنوز خیلی مونده
راستی کی بیدار شدی
_ همین الا نمیدونم مامانم چجور گذاشته تا این موقع بخوابم همیشه سر ساعت نه بیدارم میکرد
_ حق داشته منم دلم نیومد تو رو بیدار کنم
_ منظورت چیه
_ هیچی ولی مراقب باش وقتی خوابی کسی ندزدتت
_ تهیونگ من نمیفهمم منظورت ار این حرفا چیه درست بگو منم بفهمم دیگه
خندهای کرد
_ ولش کن بعدا بهت میگم راستی من باید برم مراقب خودت باش
انگاری کلاسمون قراره زودتر شروع شه
_ باشه
و گوشی رو قطع کرد
گوشی رو روی تخت پرت کردم و به سمت کمد رفتم یه نگاه به لباسام انداختم و برای خودم تاسفم خوردم یه لباس برداشتم
امروز دیگه حتما باید یه فکری به حال لباسام کنم
بعد از عوض کردن لباسام از اتاق خارج شدم و به سمت اشپزخونه رفتم فکر کنم مامانم باید اونجا باشه
وارد اشپزخونه شدم همونطور که فکر میکردم مامانم اونجا بود
وقتی منو دید لبخندی زد و به سمتم اومد
_ دیروز بهت خوشگذشت معلوم بود که خیلی خسته شده بودی
انگار مامانم شاهد اتفاق دیشب بود با تکون داد سرم حرفشو تایید کردم که باز لبخندی زد
_ راستی مامان چرا گذاشتی تا این موقع بخوابم
_ مگه بد بود تا این موقع خوابیدی
_ نه ولی ..
_اگه هر دفعه قرار باشه برای اجازه دادن برای اینکه تا دیر وقت بخوابی من توضیح بدم پس اشکالی نداره از این به بعد کله ی سحر بیدارد میکنم
_ نه نه اصلا ولش خیلی هم خوب کردین
ویو تهیونگ
یه نگاه به ساعتم انداختم فقط بیست دقیقه ی دیگه تا تموم شدن کلاس مونده بود
این چند وقت باید جبران اون مدت دو برابر درس میخوندم و خب این کار خسته کننده ای بود
دوباره خودکار رو برداشتم و شروع کردم به یاد داشت کردن مطالب
part 62
ویو نوئل
با سر و صدای بیرون از اتاق بیدار شدن
هنوز تو عالم خواب بودم
روی تخت نشستم و کم کم به خودم اومدم نگاهی به ساعت انداختم که ساعت یازده رو نشون میداد
عجیبه تا اینموقع خوابیدم از روی تخت بلند شدم و به طرف اینه رفتم موهام رو شونه زدم و بستم خواستم از جلوی اینه کنار برم که چشمم به لباسام خورد
من چرا با این لباس ها خوابیدم
تازه یادم اومده بود که دیشب با تهیونگ بیرون بودم
اما ....
حتما تو ماشین خوابم برده متوجه نشدم یعنی اون از اونجا منو بغل کرده اوردتم تا اتاقم
با مرور این اتفاقا به سمت گوشی رفتم و فورا شماره ی تهیونگ رو گرفتم
که بعد از چند بوق جواب داد ..
میشد از صدا هایی که میومد تشخیص داد که توی یه جای شلوغه
_ تهیونگ میشه بپرسم کجایی
_ سلامتو خوردی
هیچی الا توی دانشگاهم کاری داشتی
_ نه کاری نداشتم همینطوری زنگ زدم وقتت رو نمیگیرم بعدا میتونیم باهم حرف بزنیم
_ نه الا کلاس ندارم به چند دقیقه ای هست کلاسم تموم شده تا کلاس بعدیمم هنوز خیلی مونده
راستی کی بیدار شدی
_ همین الا نمیدونم مامانم چجور گذاشته تا این موقع بخوابم همیشه سر ساعت نه بیدارم میکرد
_ حق داشته منم دلم نیومد تو رو بیدار کنم
_ منظورت چیه
_ هیچی ولی مراقب باش وقتی خوابی کسی ندزدتت
_ تهیونگ من نمیفهمم منظورت ار این حرفا چیه درست بگو منم بفهمم دیگه
خندهای کرد
_ ولش کن بعدا بهت میگم راستی من باید برم مراقب خودت باش
انگاری کلاسمون قراره زودتر شروع شه
_ باشه
و گوشی رو قطع کرد
گوشی رو روی تخت پرت کردم و به سمت کمد رفتم یه نگاه به لباسام انداختم و برای خودم تاسفم خوردم یه لباس برداشتم
امروز دیگه حتما باید یه فکری به حال لباسام کنم
بعد از عوض کردن لباسام از اتاق خارج شدم و به سمت اشپزخونه رفتم فکر کنم مامانم باید اونجا باشه
وارد اشپزخونه شدم همونطور که فکر میکردم مامانم اونجا بود
وقتی منو دید لبخندی زد و به سمتم اومد
_ دیروز بهت خوشگذشت معلوم بود که خیلی خسته شده بودی
انگار مامانم شاهد اتفاق دیشب بود با تکون داد سرم حرفشو تایید کردم که باز لبخندی زد
_ راستی مامان چرا گذاشتی تا این موقع بخوابم
_ مگه بد بود تا این موقع خوابیدی
_ نه ولی ..
_اگه هر دفعه قرار باشه برای اجازه دادن برای اینکه تا دیر وقت بخوابی من توضیح بدم پس اشکالی نداره از این به بعد کله ی سحر بیدارد میکنم
_ نه نه اصلا ولش خیلی هم خوب کردین
ویو تهیونگ
یه نگاه به ساعتم انداختم فقط بیست دقیقه ی دیگه تا تموم شدن کلاس مونده بود
این چند وقت باید جبران اون مدت دو برابر درس میخوندم و خب این کار خسته کننده ای بود
دوباره خودکار رو برداشتم و شروع کردم به یاد داشت کردن مطالب
۶.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.