وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟔𝟖❦
( سه ماه بعد )
یونگی
از شرکت راه افتادم سمت خونه....دلم خیلی برای ا.ت تنگ شده بود صبح هم نشد باهاش حرف بزنم.....این هفته کارام زیاد بود و شبا دیر میرفتم خونه و ا.ت هم یه بیبی تو شکمش داشت هم میرفت دانشگاه و وقتی من میرسیدم خواب بود......دلمم نمیخواست بیدارش کنم.....امروز دانشگاه نداشت و منم میخوام سوپرایزش کنم..سر راه رفتم گل فروشی یه دسته گل خریدم و رفتم مغازه و چند دست لباس گشاد براش خریدم تا توش راحت باشه و رفتم خونه .
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم دم در و آروم جوری که نفهمه در رو باز کردم و رفتم تو خونه......صدای موزیک از اتاق کارش میومد آروم رفتم تو چارچوب در وایسادم و بهش نگاه کردم.....داشت نقاشی میکرد و پیرهن مردونه ی سفید من تنش بود و داشت نقاشی میکرد .
یونگی=بیب ؟
ا.ت=هین.......یونگیااا
قلموش رو گذاشت زمین و اومد سمتم...دست گل و لباسا رو دادم بهش که اهمیتی نداد و گذاشت رو میز و محکم بغلم کرد
یونگی=میخواستم سوپرایزت کنم زدی تو ذوقم که بیب
ا.ت=اونا برای بعدا.....دلم برات خیلی تنگ شده بود......خیلی نامردی هق.....من هق همش دلم بغل تورو میخواست هق کارای شرکتت مهم تر از منه ؟
یونگی=نه اینطور نیست بیب.....شیش آروم باش
ا.ت=هق خیلی دلم برات تنگ شده بود....هق کاش هیچوقت رئیس شرکت نمیشدی...
هیچوقت
آروم براید استایل بغلش کردم و رفتم تو اتاق و رفتم رو تخت و گذاشتمش رو تخت و روش خیمه زدم و اشک هاشو پاک کردم
یونگی=شیششش.....بیبی گرل من دلش تنگ شده بود ؟ هوم ؟
آروم نزدیکم شد و لباشو گذاشت رو لبام که لبخندی زدم و همراهیش کردم یکم بعد ازم جدا شد و از اتاق رفت بیرون و با یه جعبه اومد
ا.ت=بازش کن.......بدو
جعبه رو از دستش گرفتم و درش رو باز کردم..
..توش عکس سونوگرافی بود و یه کفش و پیراهن آبی
ا.ت=بچمون پسره
یونگی=کومائو.......عاشقتم عاشقتم
کشیدمش سمت خودمو با ذوق محکم بوسیدمش.....نفس کم آورد و ازم جدا شد
ا.ت=دختر بود هم اینطوری ذوق میکردی ؟
یونگی=معلومه.....مهم اینه که دیگه معلومه جنسیتش چیه......
کارای بیبی گرلم چطور پیش میره ؟ هوم ؟
ا.ت=خوبه.....ولی دلم تنگ شده بود نمیتونستم تمرکز کنم.......باز باید بری ؟
یونگی=نه بیبی نگران نباش گ....فعلا پیشتم
ا.ت=قول میدم اگه بازم بری.....میرم خونه ی یکی از دوستام هیچ وقت نمیام
یونگی=یا.....فکرشم نکن ها.....به هیچ عنوان
ا.ت=چرا ؟
یونگی=حرف نباشه......بدو برات لباس خریدم پرو کن
ا.ت=باشه
رفتم تو اتاق کارش تا لباس عوض کنه ،منم لباسام رو عوض کردم و دوباره عکس سونوگرافی رو نگاه کردم و لبخندی زدم که
ا.ت اومد تو اتاق
ا.ت=وای خداااا گشادهههههه
یونگی=خیلی بهت میاد.....دیگه از این به بعد پیرهن مردونه های منو نپوش
ا.ت=خیلیم دلت بخواد من بپوشم
یونگی=بدو بیا بغلم ببینم دلم برات یه ذره شده بود
ا.ت=چرا همه فکر میکنن تو سردی ؟
یونگی=چون هستم
ا.ت=نه.....فقط بلد نیستی به همه نشون بدی تو دلت چی میگذره
یونگی=بدوووووو
اومد رو تختم و بغلم کرد
یونگی=اییییی.....چقدر دلم برای بیبیم تنگ شده بوددددد
ا.ت=دوست دارم......گلا خیلی قشنگن....
ممنونم
یونگی=خواهش میکنم
محکم بغلش کردم و گفتم
یونگی=چیزی نمیخوای بخوری ؟ چیزی هوس نداری ؟
ا.ت=نه......میشه بخوابیم ؟ میخوام تو بغلت بخوابم
یونگی=بیبی من که هرشب بغلت کردم....فقط تو بیدار نبودی
ا.ت=پس چرا بیدار نشدم ؟ مهم نیست الان بخوابیم
یونگی=باشه بیب
رو تختی رو از زیرمون کشیدم بیرون و انداختم رومون .
یونگی=بخواب بیدارت میکنم
ا.ت=فردا هم کلاس ندارم پس فردا هم که تعطیله......بزار بخوابم
یونگی=باشه بیب....بیا بخوابیم
بوسه ای رو پیشونیش کاشتم و بغلش کردم
....................
یونگی
از شرکت راه افتادم سمت خونه....دلم خیلی برای ا.ت تنگ شده بود صبح هم نشد باهاش حرف بزنم.....این هفته کارام زیاد بود و شبا دیر میرفتم خونه و ا.ت هم یه بیبی تو شکمش داشت هم میرفت دانشگاه و وقتی من میرسیدم خواب بود......دلمم نمیخواست بیدارش کنم.....امروز دانشگاه نداشت و منم میخوام سوپرایزش کنم..سر راه رفتم گل فروشی یه دسته گل خریدم و رفتم مغازه و چند دست لباس گشاد براش خریدم تا توش راحت باشه و رفتم خونه .
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم دم در و آروم جوری که نفهمه در رو باز کردم و رفتم تو خونه......صدای موزیک از اتاق کارش میومد آروم رفتم تو چارچوب در وایسادم و بهش نگاه کردم.....داشت نقاشی میکرد و پیرهن مردونه ی سفید من تنش بود و داشت نقاشی میکرد .
یونگی=بیب ؟
ا.ت=هین.......یونگیااا
قلموش رو گذاشت زمین و اومد سمتم...دست گل و لباسا رو دادم بهش که اهمیتی نداد و گذاشت رو میز و محکم بغلم کرد
یونگی=میخواستم سوپرایزت کنم زدی تو ذوقم که بیب
ا.ت=اونا برای بعدا.....دلم برات خیلی تنگ شده بود......خیلی نامردی هق.....من هق همش دلم بغل تورو میخواست هق کارای شرکتت مهم تر از منه ؟
یونگی=نه اینطور نیست بیب.....شیش آروم باش
ا.ت=هق خیلی دلم برات تنگ شده بود....هق کاش هیچوقت رئیس شرکت نمیشدی...
هیچوقت
آروم براید استایل بغلش کردم و رفتم تو اتاق و رفتم رو تخت و گذاشتمش رو تخت و روش خیمه زدم و اشک هاشو پاک کردم
یونگی=شیششش.....بیبی گرل من دلش تنگ شده بود ؟ هوم ؟
آروم نزدیکم شد و لباشو گذاشت رو لبام که لبخندی زدم و همراهیش کردم یکم بعد ازم جدا شد و از اتاق رفت بیرون و با یه جعبه اومد
ا.ت=بازش کن.......بدو
جعبه رو از دستش گرفتم و درش رو باز کردم..
..توش عکس سونوگرافی بود و یه کفش و پیراهن آبی
ا.ت=بچمون پسره
یونگی=کومائو.......عاشقتم عاشقتم
کشیدمش سمت خودمو با ذوق محکم بوسیدمش.....نفس کم آورد و ازم جدا شد
ا.ت=دختر بود هم اینطوری ذوق میکردی ؟
یونگی=معلومه.....مهم اینه که دیگه معلومه جنسیتش چیه......
کارای بیبی گرلم چطور پیش میره ؟ هوم ؟
ا.ت=خوبه.....ولی دلم تنگ شده بود نمیتونستم تمرکز کنم.......باز باید بری ؟
یونگی=نه بیبی نگران نباش گ....فعلا پیشتم
ا.ت=قول میدم اگه بازم بری.....میرم خونه ی یکی از دوستام هیچ وقت نمیام
یونگی=یا.....فکرشم نکن ها.....به هیچ عنوان
ا.ت=چرا ؟
یونگی=حرف نباشه......بدو برات لباس خریدم پرو کن
ا.ت=باشه
رفتم تو اتاق کارش تا لباس عوض کنه ،منم لباسام رو عوض کردم و دوباره عکس سونوگرافی رو نگاه کردم و لبخندی زدم که
ا.ت اومد تو اتاق
ا.ت=وای خداااا گشادهههههه
یونگی=خیلی بهت میاد.....دیگه از این به بعد پیرهن مردونه های منو نپوش
ا.ت=خیلیم دلت بخواد من بپوشم
یونگی=بدو بیا بغلم ببینم دلم برات یه ذره شده بود
ا.ت=چرا همه فکر میکنن تو سردی ؟
یونگی=چون هستم
ا.ت=نه.....فقط بلد نیستی به همه نشون بدی تو دلت چی میگذره
یونگی=بدوووووو
اومد رو تختم و بغلم کرد
یونگی=اییییی.....چقدر دلم برای بیبیم تنگ شده بوددددد
ا.ت=دوست دارم......گلا خیلی قشنگن....
ممنونم
یونگی=خواهش میکنم
محکم بغلش کردم و گفتم
یونگی=چیزی نمیخوای بخوری ؟ چیزی هوس نداری ؟
ا.ت=نه......میشه بخوابیم ؟ میخوام تو بغلت بخوابم
یونگی=بیبی من که هرشب بغلت کردم....فقط تو بیدار نبودی
ا.ت=پس چرا بیدار نشدم ؟ مهم نیست الان بخوابیم
یونگی=باشه بیب
رو تختی رو از زیرمون کشیدم بیرون و انداختم رومون .
یونگی=بخواب بیدارت میکنم
ا.ت=فردا هم کلاس ندارم پس فردا هم که تعطیله......بزار بخوابم
یونگی=باشه بیب....بیا بخوابیم
بوسه ای رو پیشونیش کاشتم و بغلش کردم
....................
۸۴.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.