ادامه دارد ۴۶
تهیونگ:: حرفات خیلی مسخرس نمیخای بس کنی؟!
+ خیلیم خوبه..میخوام شما بخندید
تهیونگ پوزخندی زد و لیوان شراب رو برداشت و سر کشید..
که بادیگاردش اومد..
خم شد و در گوش تهیونگ..
& سولنان اینجان..دنبالتون بودن..ولی گفتن بعدا میان
تهیونگ:: چییی؟؟!!
همه با شنیدن فریاده تهیونگ برگشتن سمتش و نگاهش کردن..اون محوطه سکوت کرده بودن و بعضیام میترسیدن..
تهیونگ پاشد و رفت ببینه سولنان کجاس...
سی مین گذشته بود ولی سولنان رو نتونست پیدا کنه..
& ارباب..برگردین پیش بقیه..همه فک میکنن مشکلیه..
تهیونگ نفس عمیقی کشید و برگشت..وقتی رفت دید سولنان نشسته رو صندلیش پیشه بقیه و درحال بگو و بخند بودن..انقد عصبی بود که دلش میخواست با دستای خودش سولنان رو خفه کنه..دستاشو مشت کرد و سعی میکرد آروم باشه ولی نمیشد...
#dasam
+ خیلیم خوبه..میخوام شما بخندید
تهیونگ پوزخندی زد و لیوان شراب رو برداشت و سر کشید..
که بادیگاردش اومد..
خم شد و در گوش تهیونگ..
& سولنان اینجان..دنبالتون بودن..ولی گفتن بعدا میان
تهیونگ:: چییی؟؟!!
همه با شنیدن فریاده تهیونگ برگشتن سمتش و نگاهش کردن..اون محوطه سکوت کرده بودن و بعضیام میترسیدن..
تهیونگ پاشد و رفت ببینه سولنان کجاس...
سی مین گذشته بود ولی سولنان رو نتونست پیدا کنه..
& ارباب..برگردین پیش بقیه..همه فک میکنن مشکلیه..
تهیونگ نفس عمیقی کشید و برگشت..وقتی رفت دید سولنان نشسته رو صندلیش پیشه بقیه و درحال بگو و بخند بودن..انقد عصبی بود که دلش میخواست با دستای خودش سولنان رو خفه کنه..دستاشو مشت کرد و سعی میکرد آروم باشه ولی نمیشد...
#dasam
۶.۰k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.