رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part73
"ویو کوک"
تهیونگ هنوز داشت مبارزه میکرد...خیلی عصبانی بود...!
میدونستم میخواد انتقام بورام رو بگیره...ولی اینجوری هم اروم نمیشد...اون دیگه رفته...انتقامش هم که بگیرم بر نمیگرده...
حس کردم یکی از گرگینه ها داره با بقیه میجنگه
و یک دراکولا
هنننن؟؟؟نام...نامجون و جین؟
نامجون:چطوری اقای جئون جونگ کوک؟
کوک:تو؟تو اینجا چیکار میکنی؟
نامجون:فکر کردم شاید کمک بخوای...🧛♂️🍷
کوک:چی؟کمک؟اونم به به خون اشام؟
نامجون:اومممم اره
کوک:اما...
جین:انگار نمیخوای مبارزه کنی نه؟
تهیونگ:هنننن؟تو؟
نامجون:بعدم توضیح میدم...الان باید شکستشون بدیم!
#part73
"ویو کوک"
تهیونگ هنوز داشت مبارزه میکرد...خیلی عصبانی بود...!
میدونستم میخواد انتقام بورام رو بگیره...ولی اینجوری هم اروم نمیشد...اون دیگه رفته...انتقامش هم که بگیرم بر نمیگرده...
حس کردم یکی از گرگینه ها داره با بقیه میجنگه
و یک دراکولا
هنننن؟؟؟نام...نامجون و جین؟
نامجون:چطوری اقای جئون جونگ کوک؟
کوک:تو؟تو اینجا چیکار میکنی؟
نامجون:فکر کردم شاید کمک بخوای...🧛♂️🍷
کوک:چی؟کمک؟اونم به به خون اشام؟
نامجون:اومممم اره
کوک:اما...
جین:انگار نمیخوای مبارزه کنی نه؟
تهیونگ:هنننن؟تو؟
نامجون:بعدم توضیح میدم...الان باید شکستشون بدیم!
۵.۹k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.