باران خون p46
ویو نامجون
ا/ت اماده میشد ومنم از خنده بی هوش شدم
به تهیونگ زنگ زدم تا اونهاهم اماده شن با هم بریم خرید
سوار ماشی شدین تا بریم رستوران
نقشه مهمی برای ا/ت داشتم و قرار شد با تهیونگ سوپرایزش کنیم
{اسلاید 2 لباس نامجون نیم استینه ها}
اسلاید 3 لباس هانا و ارایشش
اسلاید 4 لباس تهته
ویو تهته
قرار شد منو هانا هم به نام و ا/ت ملحق بشیم با هانا تماس گرفتم و خودم اماده شدم تا برم دنبالش
ویو هانا
این چند هفته ای که ا/ت نبود رو من توی خونش موندم قرار بود بریم با ا/ت و پسرا خرید برای همین یه لباس راحت پوشیدم تا برای پرو کردن لباس ها اذیت نشم بعد اماده شدنم صدای بوق ماشینی رو شنیدم از روی بالکن اتاق نگاه کردم که تهیونگ رو با اون لباس قرمز دیدم اون همه رنگا بهش میومد ولی قرمز اونو کامل تر نشون میداد
رفتم پایین و سوار ماشین شدم به سمت رستوران رفتیم
ویو نامجون
تو رستوران نشسته بودیم و منظر هانا و تهته بودیم که الاخره اومدن
تهته: اوووووو سلام ا/ت
ا/ت: سلام ،، هانااااااااااااا
نامجون: قرمز پوشیدی؟ من تو مهم ترین شب زندگیم سبز پوشیدم نره خر
تهته: منم میخوام مثل تو انجامش بدم
نامجون: اوک من میگم بعد خرید بریم شام اونجا بترسونیمشون
تهته: جدی جدی میخوای بترسونیشون
نامجون : میبینی
ا/ت اماده میشد ومنم از خنده بی هوش شدم
به تهیونگ زنگ زدم تا اونهاهم اماده شن با هم بریم خرید
سوار ماشی شدین تا بریم رستوران
نقشه مهمی برای ا/ت داشتم و قرار شد با تهیونگ سوپرایزش کنیم
{اسلاید 2 لباس نامجون نیم استینه ها}
اسلاید 3 لباس هانا و ارایشش
اسلاید 4 لباس تهته
ویو تهته
قرار شد منو هانا هم به نام و ا/ت ملحق بشیم با هانا تماس گرفتم و خودم اماده شدم تا برم دنبالش
ویو هانا
این چند هفته ای که ا/ت نبود رو من توی خونش موندم قرار بود بریم با ا/ت و پسرا خرید برای همین یه لباس راحت پوشیدم تا برای پرو کردن لباس ها اذیت نشم بعد اماده شدنم صدای بوق ماشینی رو شنیدم از روی بالکن اتاق نگاه کردم که تهیونگ رو با اون لباس قرمز دیدم اون همه رنگا بهش میومد ولی قرمز اونو کامل تر نشون میداد
رفتم پایین و سوار ماشین شدم به سمت رستوران رفتیم
ویو نامجون
تو رستوران نشسته بودیم و منظر هانا و تهته بودیم که الاخره اومدن
تهته: اوووووو سلام ا/ت
ا/ت: سلام ،، هانااااااااااااا
نامجون: قرمز پوشیدی؟ من تو مهم ترین شب زندگیم سبز پوشیدم نره خر
تهته: منم میخوام مثل تو انجامش بدم
نامجون: اوک من میگم بعد خرید بریم شام اونجا بترسونیمشون
تهته: جدی جدی میخوای بترسونیشون
نامجون : میبینی
۸.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.