فیک عشق کیوت پارت 1
♤عشق کیوت♤
نونا:اهههمممممم.....
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم
وای خدا باز شد اولین روز مدرسه و بدبختی های من...
(سریع از خونه خارج شد و به مدرسه رسید و رفت سر کلاس)
جنی:اَه دختره ی نکبت برو کنار
از
سر جام
نونا با حالت ناراحتی:آخه جنی مگه من چکارت کردم
جنی:هیچی نکردی ولی پیش عشقم نشستی
نونا:باشه باشه من میرم کنار تو
برو پیش کای بشین اَه
جنی با تکبر:آفرین خوب شد بلند شدی وگرنه به بابا که شهردار سئوله میگفتم از این مدرسه بندازت بیرون
نونا:وای خدا فقط خواستی بگی بابای من شهرداره
جنی:آره خواستم بگم دختره ی فقیر
نونا:هی...هی چون بلند شدم پرو
نشو
جنی با پوزخندی:بشم چه کار میخوای بکنی میخوای بری به مدیر بگی
نونا:نخیر الانم خانم میاد با اجازه میرم یه جای دیگه تا دست از سر کچلم برداری
جنی:باشه سریع برو سر کچل دیگه نمیخوام قیافه ی چندشت
رو ببینم
نونا:باشه رفتم
(رفتم و سر نیمکت نشستم و فکر میکردم باز جنی چطور قراره پدرم و در بیاره)
{جنی:تو همین فکر بودم که معلم وارد شد}
خانم رزی:سلام بچه ها
همه بچه ها:سلام خانم معلم
خانم رزی:خوب لطفا خودتونو تک تک معرفی کنین
تهیون:سلام خانم من تهیون هستم
کارلا:سلام خانم من کارلا هستم
جنی:سلام خانم من جنی هستم
و عاشق درس ادبیاتم
خانم رزی:امم ممنون جنی ولی این دلیل نمیشه که توی امتحان ها بهت بیست بدم حالا بشین
حالا نفر بعدی خودشو معرفی کنه
نونا:سلام خانم من نونا هستم
خانم رزی:اوه سلام خانم نونا...... لطفا همه بشینید درس رو شروع کنیم!
خب بچه ها همونطور که
میدونین من معلم ادبیاتم و
درس اول ما مربوط به عشقه
بریم که درس رو شروع کنیم
(بعضی وقتا پیش میاد که به طور تصادفی یا واقعی یک نفر و میبینیم و ازش خوشمون میاد و یه حسی بهش پیدا میکنیم اما بعضی وقتا اینجوری نیست طوریه که شما از اون بدتون میاد و از اون متنفر میشین اما بعد ها طی یه اتفاقی شما عاشق اون
شخص میشین و میفهمین که
سرنوشت شما رو برای هم
ساخته و شما مکمل هم هستین)
<خب بچه ها این توضیح درسه حالا میخوام برام نظرتونو در مورد عشق بگین
اول از همه خانم جنی که عاشق ادبیات هستین بگین ببینم تصورتون از عشق چیه
جنی:از عشق........اممم.......عشق راستش..........عشق چیزه...
خانم رزی:جنی عشق چیه؟
جنی:خانم نمیدونم
خانم رزی:واقعا ممنونم من اینقدر بهتون گفتم شما اصلا بلد نیستین
تهیون به ساعت نگاهی انداخت و گفت:خانم نزدیکای زنگ خونست
خانم رزی:باشه کم کم وسایلاتون و جم کنین ولی یادتون نره توی خونه خوب به عشق فکر کنین و جلسه بعد ازتون میپرسم........
نونا:اهههمممممم.....
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم
وای خدا باز شد اولین روز مدرسه و بدبختی های من...
(سریع از خونه خارج شد و به مدرسه رسید و رفت سر کلاس)
جنی:اَه دختره ی نکبت برو کنار
از
سر جام
نونا با حالت ناراحتی:آخه جنی مگه من چکارت کردم
جنی:هیچی نکردی ولی پیش عشقم نشستی
نونا:باشه باشه من میرم کنار تو
برو پیش کای بشین اَه
جنی با تکبر:آفرین خوب شد بلند شدی وگرنه به بابا که شهردار سئوله میگفتم از این مدرسه بندازت بیرون
نونا:وای خدا فقط خواستی بگی بابای من شهرداره
جنی:آره خواستم بگم دختره ی فقیر
نونا:هی...هی چون بلند شدم پرو
نشو
جنی با پوزخندی:بشم چه کار میخوای بکنی میخوای بری به مدیر بگی
نونا:نخیر الانم خانم میاد با اجازه میرم یه جای دیگه تا دست از سر کچلم برداری
جنی:باشه سریع برو سر کچل دیگه نمیخوام قیافه ی چندشت
رو ببینم
نونا:باشه رفتم
(رفتم و سر نیمکت نشستم و فکر میکردم باز جنی چطور قراره پدرم و در بیاره)
{جنی:تو همین فکر بودم که معلم وارد شد}
خانم رزی:سلام بچه ها
همه بچه ها:سلام خانم معلم
خانم رزی:خوب لطفا خودتونو تک تک معرفی کنین
تهیون:سلام خانم من تهیون هستم
کارلا:سلام خانم من کارلا هستم
جنی:سلام خانم من جنی هستم
و عاشق درس ادبیاتم
خانم رزی:امم ممنون جنی ولی این دلیل نمیشه که توی امتحان ها بهت بیست بدم حالا بشین
حالا نفر بعدی خودشو معرفی کنه
نونا:سلام خانم من نونا هستم
خانم رزی:اوه سلام خانم نونا...... لطفا همه بشینید درس رو شروع کنیم!
خب بچه ها همونطور که
میدونین من معلم ادبیاتم و
درس اول ما مربوط به عشقه
بریم که درس رو شروع کنیم
(بعضی وقتا پیش میاد که به طور تصادفی یا واقعی یک نفر و میبینیم و ازش خوشمون میاد و یه حسی بهش پیدا میکنیم اما بعضی وقتا اینجوری نیست طوریه که شما از اون بدتون میاد و از اون متنفر میشین اما بعد ها طی یه اتفاقی شما عاشق اون
شخص میشین و میفهمین که
سرنوشت شما رو برای هم
ساخته و شما مکمل هم هستین)
<خب بچه ها این توضیح درسه حالا میخوام برام نظرتونو در مورد عشق بگین
اول از همه خانم جنی که عاشق ادبیات هستین بگین ببینم تصورتون از عشق چیه
جنی:از عشق........اممم.......عشق راستش..........عشق چیزه...
خانم رزی:جنی عشق چیه؟
جنی:خانم نمیدونم
خانم رزی:واقعا ممنونم من اینقدر بهتون گفتم شما اصلا بلد نیستین
تهیون به ساعت نگاهی انداخت و گفت:خانم نزدیکای زنگ خونست
خانم رزی:باشه کم کم وسایلاتون و جم کنین ولی یادتون نره توی خونه خوب به عشق فکر کنین و جلسه بعد ازتون میپرسم........
۳۷.۲k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.