پارت ۴ چند پارتی جیمین:اجبار
P 4:
دو، سه دیقه بیشتر نگذشته بود، سعی کرده بود خودشو مرتب کنه که اون عوضی با دیدنش تو این حال خوشحال نشه. به پلیس زنگ زده بود و آمار داد که بیان تا اون قاتلو گیر بندازن.
زنگ در خورد، با دو دلی به سمت در رفت و درو باز کرد اما با دیدن شخص پشت در به متعجب ترین حالت ممکن رسید.
ا.ت:ت..... تو؟
پسر ساختمان رو به رو:سلام، خانم ا.ت میشه یکم بیام پیشتون تو خونه؟
ا.ت:ن.... نه!
پسر :چرا؟
ا.ت:.... چون..... چون.....
پسر :دنبال بهونه ی الکی نباش فقط بزار بیام تو.
(ات رو هل داد و رفت تو خونه)
ا.ت:هی تو یکم زیادی بی ادب نیستی؟
پسر:نه، چیزی برای پذیرایی از مهمون نداری تو خونت؟
ا.ت:یادم نمیاد مهمون دعوت کرده باشم.
جیمین :درسته......
اینو درحالی میگفت که از روی کاناپه ببند میشد و کم کم به ا.ت نزدیک شده بود.
لحظه ای ا.ت احساس کرد که صدای این پسر مثل همون قاتله..... لحظه ای یاد حرفای اون تو نامه افتاد که میگفت چند باری دیدتش. پس مطمئن شد که این پسر همون قاتل عوضیه.
ا.ت:جلو.... ن. نیا..... برو عقب
اما همینطور بهش نزدیک میشد، ا.ت سعی کرد از کنار پسر سری بره سمت آشپزخونه که پسر گرفتش.
پسر:کجا؟
ا.ت :ولم کنننن. (بلند)
ا.ت در همین حالت چاقوی کوچیکی که توی جیبش برای مطمئن شدن گذاشته بود رو در آورد و تو ترقوه ی پسر فرو کرد و سری به سمت آشپزخونه رفت و با یه چاقوی بزرگتر مصلح شد.
جیمین که وحشیانه به سمت ا.ت میرفت حرف میزد :
پسر :لیدی چیکار کردی؟ هان؟ به من چاقو زدی؟ به قاتل مادرت؟ نگران مادرت نیستی؟ (جلوتر اومدن)
ا.ت:نزار دستمو به خونت آلوده کنم.هنوز اونقدری کینه ازت دارم که بتونم بکشمت، یو نو؟
پسر :دختره ی تخس. (تفنگشو از جیبش در آورد) چاقو تو بنداز تا کارتو تموم نکردم.
میخوای با جونت بازی کنی؟ بنداز چاقو تو!
(ا.ت چاقوشو انداخت)
در همین لحظه پلیسا سر رسیدن، زنگ درو میزدن و درو محکم میکوبیدن.
پلیس:پلیس درو باز کنید.
ا.ت با شنیدن صداشون و مطمئن شدن داد زد :
ا.ت:کمکککککک(داد بلند)
پسر موهای ا.تو گرفتو محکم کشید
پسر:ورودی دیگه ای از خونت داری؟!
ا.ت:(سرشو به نشانه ی آره تکون میده)
پسر :زود باش بریم ، خطایی بکنی یه تیر تو مغزت خالی میکنم.
ا.ت به سمت اتاقش رفت پسرم پشتش با تفنگ میرفت.
ا.ت:این بالکن به سمت خونه ی تو راه داره
پسر :خوبه، حرکت کن. (در اتاقو قفل میکنه و کلید رو تو جیبش میذاره)
بعد از اینکه به خونه ی جیمین رسیدن .
پسر :برو توی اتاق
ا.ت :نمیخوام
پسر: سرخود شدی عزیزم!؟
ا.ت :(سکوت)
پسر :باید بریم!
ا.ت :کجا؟ یه جای دیگه.
پسر ا.تو سوار ماشینش کرد و با هم به سمت خونه ی توی جنگل که خیل باز اونجا دور بود رفتن.
ادامه در پارت بعد. کامنت فراموش نشه که تا نزارید از پارت بعد خبری نیست.
دو، سه دیقه بیشتر نگذشته بود، سعی کرده بود خودشو مرتب کنه که اون عوضی با دیدنش تو این حال خوشحال نشه. به پلیس زنگ زده بود و آمار داد که بیان تا اون قاتلو گیر بندازن.
زنگ در خورد، با دو دلی به سمت در رفت و درو باز کرد اما با دیدن شخص پشت در به متعجب ترین حالت ممکن رسید.
ا.ت:ت..... تو؟
پسر ساختمان رو به رو:سلام، خانم ا.ت میشه یکم بیام پیشتون تو خونه؟
ا.ت:ن.... نه!
پسر :چرا؟
ا.ت:.... چون..... چون.....
پسر :دنبال بهونه ی الکی نباش فقط بزار بیام تو.
(ات رو هل داد و رفت تو خونه)
ا.ت:هی تو یکم زیادی بی ادب نیستی؟
پسر:نه، چیزی برای پذیرایی از مهمون نداری تو خونت؟
ا.ت:یادم نمیاد مهمون دعوت کرده باشم.
جیمین :درسته......
اینو درحالی میگفت که از روی کاناپه ببند میشد و کم کم به ا.ت نزدیک شده بود.
لحظه ای ا.ت احساس کرد که صدای این پسر مثل همون قاتله..... لحظه ای یاد حرفای اون تو نامه افتاد که میگفت چند باری دیدتش. پس مطمئن شد که این پسر همون قاتل عوضیه.
ا.ت:جلو.... ن. نیا..... برو عقب
اما همینطور بهش نزدیک میشد، ا.ت سعی کرد از کنار پسر سری بره سمت آشپزخونه که پسر گرفتش.
پسر:کجا؟
ا.ت :ولم کنننن. (بلند)
ا.ت در همین حالت چاقوی کوچیکی که توی جیبش برای مطمئن شدن گذاشته بود رو در آورد و تو ترقوه ی پسر فرو کرد و سری به سمت آشپزخونه رفت و با یه چاقوی بزرگتر مصلح شد.
جیمین که وحشیانه به سمت ا.ت میرفت حرف میزد :
پسر :لیدی چیکار کردی؟ هان؟ به من چاقو زدی؟ به قاتل مادرت؟ نگران مادرت نیستی؟ (جلوتر اومدن)
ا.ت:نزار دستمو به خونت آلوده کنم.هنوز اونقدری کینه ازت دارم که بتونم بکشمت، یو نو؟
پسر :دختره ی تخس. (تفنگشو از جیبش در آورد) چاقو تو بنداز تا کارتو تموم نکردم.
میخوای با جونت بازی کنی؟ بنداز چاقو تو!
(ا.ت چاقوشو انداخت)
در همین لحظه پلیسا سر رسیدن، زنگ درو میزدن و درو محکم میکوبیدن.
پلیس:پلیس درو باز کنید.
ا.ت با شنیدن صداشون و مطمئن شدن داد زد :
ا.ت:کمکککککک(داد بلند)
پسر موهای ا.تو گرفتو محکم کشید
پسر:ورودی دیگه ای از خونت داری؟!
ا.ت:(سرشو به نشانه ی آره تکون میده)
پسر :زود باش بریم ، خطایی بکنی یه تیر تو مغزت خالی میکنم.
ا.ت به سمت اتاقش رفت پسرم پشتش با تفنگ میرفت.
ا.ت:این بالکن به سمت خونه ی تو راه داره
پسر :خوبه، حرکت کن. (در اتاقو قفل میکنه و کلید رو تو جیبش میذاره)
بعد از اینکه به خونه ی جیمین رسیدن .
پسر :برو توی اتاق
ا.ت :نمیخوام
پسر: سرخود شدی عزیزم!؟
ا.ت :(سکوت)
پسر :باید بریم!
ا.ت :کجا؟ یه جای دیگه.
پسر ا.تو سوار ماشینش کرد و با هم به سمت خونه ی توی جنگل که خیل باز اونجا دور بود رفتن.
ادامه در پارت بعد. کامنت فراموش نشه که تا نزارید از پارت بعد خبری نیست.
۱.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.