عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
سختی میکشه...ففط به فکر این بودن که تهیونگ متوجه ناراحتی ا/ت نشه...
امروز تهیونگ میومد خونه و ا/ت مثل همیشه باید نقاب لبخند میزد...لباس سفید رنگی که با گلهای صورتی آراسته شده بود و پوشید و موهاشو باز گذاشت..آرایش کمرنگی کرد و مثل همیشه لبخندی مصنوعی زد...رپس تخت نشست و به گوشیش نگاهی انداخت و شروع به خوندن نظرات زیر پست جیهوپ در مورد خواهرش شد...غرق موبایلش شده بود که در اتاقش به صدا دراومد...مامانش:ا/ت تهیونگ داره میاد از اون انباری بیرون بیا دیگه...لبخند تلخی به طرز صحبت مامانش زد و گوشیش رو روی تخت رها کرد...
در خونه باز شد و تهیونگ در چهار چوب در ظاهر شد...ا.ت
باعجله سمت تهیونگ دویید و پرید بغلش تهیونگ ا/ت رو
سختی میکشه...ففط به فکر این بودن که تهیونگ متوجه ناراحتی ا/ت نشه...
امروز تهیونگ میومد خونه و ا/ت مثل همیشه باید نقاب لبخند میزد...لباس سفید رنگی که با گلهای صورتی آراسته شده بود و پوشید و موهاشو باز گذاشت..آرایش کمرنگی کرد و مثل همیشه لبخندی مصنوعی زد...رپس تخت نشست و به گوشیش نگاهی انداخت و شروع به خوندن نظرات زیر پست جیهوپ در مورد خواهرش شد...غرق موبایلش شده بود که در اتاقش به صدا دراومد...مامانش:ا/ت تهیونگ داره میاد از اون انباری بیرون بیا دیگه...لبخند تلخی به طرز صحبت مامانش زد و گوشیش رو روی تخت رها کرد...
در خونه باز شد و تهیونگ در چهار چوب در ظاهر شد...ا.ت
باعجله سمت تهیونگ دویید و پرید بغلش تهیونگ ا/ت رو
۳.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.