زندگی سیاه سفید من... پارت ¹⁰
نقشه اینه که من باید بهش بگم که از شهریار جدا شدم و داخل مدرسه هم باهاش دعوا کنمو کل کل کنم چون هرکی هست یا کلاغی داره اونجا یا خودش هست بعد بهش میگم که میخوام ببینمت میرم که ببینمش ببینم کیه. این شد نقشه ی ما اما به جز ما نباید کسی بدونه، ساعت ۱۱ شب بود شهریار رفت و بابا امد، چند روزی هست که زیاد با بابا حرف نزدم اما واسم دیکه مهم نبود و نیست. به بابا جریانو نگفتم چون گوشی رو ازم میگرفتو نمیذاشت برم مدرسه و با دوستام حرف بزنم برای همین فقط سلام کردمو راهمو کشیدم رفتم داخل اتاق پیام ناشناس امد جواب دادم حالا موقعش بود که یکم اونو خر کنیم:
_سلام هانا خوبی
_سلام نه خیلی ناراحتم
_چرا
_از شهریار جدا شدم
_گفتم لیاقتتو نداره بیا با خودم
_شاید اینجوری بهتر باشه میشه ببینمت
_باید مطمئن بشم ازش جدا شدی بعد میبینمت
_باشه پس هر جایی ازمدرسه هستی ببین چطوری رفتار میکنیم باهم بعد مطمئن میشی
_باشه میبینمت خانمم
_بای
از اینکه اینجوری صدام میکرد حالم بهم میخورد اما خوب محبور بودم یکم خودمو بهش بچسبونم تا بفهمم کیه هدفش رو که میدونستم حالا نوبت اینه که بفهمم کیه.
پتو رو کشیدم رو خودمو خوابیدم.
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدمو رفتم سرویس بهداشتی و امدم پایین تا صبحونه بخورم که دیدم بابا با چند تا شیشه الکل و مشروب روی میزه سریع امدم پیششو دستشو گرفتم با کمک من بلد شدو رفت سرویس بهداشتی ابی به صورتش زدمو درو بستمو امدم بیرون و رفتم سمت شیشه های الکل و مشروب سریع همرو جمع کردمو رفتم داخل پلاستیک سیاه زباله دروشو گره زدمو گذاشتمش جلو در تا وقتی که میرم سوار اتبوس میشم اونم بندازم بیرون. رفتم اشپزخونه و صبحونه اماده کردم گذاشتم سر میزو سریع خودم و بعد رفتم اماده شدم بابا لباساشو عوض کرد امد پایین من داشتم کفش های مشکیمو میپوشیدم و هم زمان گفتم بابا من رفتم مدرسه صبحونه سر میزه.
بعد درو باز کردمو کیفمو انداختم سر شونم پلاستیک مشروب و الکل رو برداشتمو رفتم بیرون بدو بدو رفتم اشغال رو انداختمو رفتم، منتظر اتبوس موندم تا بالاخره امد سریع سوار شدم و رفتم مدرسه.
شهریار سلام کرد و منم جواب ندادم گوشیمو گرفتم دست و نوشتم از الان شروع شد. سرم تو گوشی بود که یهو...
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم 🙂🎈
_سلام هانا خوبی
_سلام نه خیلی ناراحتم
_چرا
_از شهریار جدا شدم
_گفتم لیاقتتو نداره بیا با خودم
_شاید اینجوری بهتر باشه میشه ببینمت
_باید مطمئن بشم ازش جدا شدی بعد میبینمت
_باشه پس هر جایی ازمدرسه هستی ببین چطوری رفتار میکنیم باهم بعد مطمئن میشی
_باشه میبینمت خانمم
_بای
از اینکه اینجوری صدام میکرد حالم بهم میخورد اما خوب محبور بودم یکم خودمو بهش بچسبونم تا بفهمم کیه هدفش رو که میدونستم حالا نوبت اینه که بفهمم کیه.
پتو رو کشیدم رو خودمو خوابیدم.
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدمو رفتم سرویس بهداشتی و امدم پایین تا صبحونه بخورم که دیدم بابا با چند تا شیشه الکل و مشروب روی میزه سریع امدم پیششو دستشو گرفتم با کمک من بلد شدو رفت سرویس بهداشتی ابی به صورتش زدمو درو بستمو امدم بیرون و رفتم سمت شیشه های الکل و مشروب سریع همرو جمع کردمو رفتم داخل پلاستیک سیاه زباله دروشو گره زدمو گذاشتمش جلو در تا وقتی که میرم سوار اتبوس میشم اونم بندازم بیرون. رفتم اشپزخونه و صبحونه اماده کردم گذاشتم سر میزو سریع خودم و بعد رفتم اماده شدم بابا لباساشو عوض کرد امد پایین من داشتم کفش های مشکیمو میپوشیدم و هم زمان گفتم بابا من رفتم مدرسه صبحونه سر میزه.
بعد درو باز کردمو کیفمو انداختم سر شونم پلاستیک مشروب و الکل رو برداشتمو رفتم بیرون بدو بدو رفتم اشغال رو انداختمو رفتم، منتظر اتبوس موندم تا بالاخره امد سریع سوار شدم و رفتم مدرسه.
شهریار سلام کرد و منم جواب ندادم گوشیمو گرفتم دست و نوشتم از الان شروع شد. سرم تو گوشی بود که یهو...
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم 🙂🎈
۴.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.