پارت ۳۴
همه پسرا یکی یکی آمدن تو خونه و دخترا با دیدن پسرا کلی تعجب کردن . همه پسرا از دم انگار ست کردن همه شلوارک و تیشرت تنشون بود . فقط رنگاشون متفاوت بود . وقتی دیگه همه آدم داخل خونه . بعد از کلی سلام و احوالپرسی و .... دیگه نشستیم پیش هم . خونه لیا ۵ تا اتاق داشت که یکی از اتاق دو تا تخت دو نفره داشت . کلی حرف زدیم و خوراکی خوردیم و پسرا کلی مسخره بازی در آوردن و کلی خندیدیم ( موخاممم) دیگه تقریبا صبح شده بود . هوا کم کم داشت روشن میشد که دیگه باطریمون تموم شد . همه رفتیم توی اتاق ها. بقیه رفتن توی اتاق های جدا گونه و من و کوک و لیا و ته با هم رفتیم اون اتاق بزرگه که توش دو تا تخت دو نفره داشت . من و کوک روی یه تخت ( الله اکبر) لیا و ته هم رو ی یه تخت. من و لیا با اینکه ۳ قدم بیشتر فاصله نداشتیم داشتیم با هم چت میکردیم ( برگرفته از کار های خودم و دختر داییم که وقتی خونه مامان جونم میموندیم.....) کوک و تهیونک هم داشتن همینطوری با هم حرف میزدمچن . البته حضوری نه آنلاین . دیگه هممون خسته شدیم و گرفتیم خوابیدیم .
صبح ساعت ....ام نه چیره صبح که دیگه ظهر ... البته ظهر هم حساب نمیشه ها....خب آقا اصلا بعد از ظهر ساعت۴:۰۶ از خواب بیدار شدیم . همه رفتیم و دست و صورتامون رو شستیم و موهامونو مرتب کردیم و .....
رفتیم همه پایین که لیا گفت :
گشنمهههههه
جنی و ا.ت: منمممممم
کوک و جین : منممممم
لیا: خب چی بخوریم؟
ا.ت: دوکبوکی
تهیونگ: رامیون
جیمین: جاجامیونگ
مینی : پیتزا
کوک: کیمچی
سومی : مرغ سوخاری
همه : ارههههههه مرغ سوخاری بی
و لیا زنگ زد کلی مرغ سوخاری سفارش داد . بعد از چهل دقیقه آوردن و همه حمله کردن سمت غذا . بعدش همه آماده شدیم و رفتیم خرید
آنقدر وسایل خریدیم که توی ماشین جا نمیشد . خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت . فردا هم که دیگه دانشگاهمون شروع میشد همه دیگه همون توی پاساژ خدافظی کردیم و رفتیم خونمون .
ا.ت ویو : از همه خدافظی کردیم و رفتیم خونه هامون .
وقتی رسیدم رفتم لباسمو عوض کردم و وسایلی که خریدم رو جا دادم و بعدش رفتم توی تختم . ساعتم رو کوک کردم و خوابیدم .
...........................
صبح ساعت ....ام نه چیره صبح که دیگه ظهر ... البته ظهر هم حساب نمیشه ها....خب آقا اصلا بعد از ظهر ساعت۴:۰۶ از خواب بیدار شدیم . همه رفتیم و دست و صورتامون رو شستیم و موهامونو مرتب کردیم و .....
رفتیم همه پایین که لیا گفت :
گشنمهههههه
جنی و ا.ت: منمممممم
کوک و جین : منممممم
لیا: خب چی بخوریم؟
ا.ت: دوکبوکی
تهیونگ: رامیون
جیمین: جاجامیونگ
مینی : پیتزا
کوک: کیمچی
سومی : مرغ سوخاری
همه : ارههههههه مرغ سوخاری بی
و لیا زنگ زد کلی مرغ سوخاری سفارش داد . بعد از چهل دقیقه آوردن و همه حمله کردن سمت غذا . بعدش همه آماده شدیم و رفتیم خرید
آنقدر وسایل خریدیم که توی ماشین جا نمیشد . خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت . فردا هم که دیگه دانشگاهمون شروع میشد همه دیگه همون توی پاساژ خدافظی کردیم و رفتیم خونمون .
ا.ت ویو : از همه خدافظی کردیم و رفتیم خونه هامون .
وقتی رسیدم رفتم لباسمو عوض کردم و وسایلی که خریدم رو جا دادم و بعدش رفتم توی تختم . ساعتم رو کوک کردم و خوابیدم .
...........................
۴.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.