وقتی سالگرد...
وقتی سالگرد...
#چان
با بسته شدن چشمات خنده ای کردی دست هات را روی دست هایی که باعث شده بود اطرافت را نبینی،قرار دادی
×چانیااا
=بیب گفتم که سوپرایز دارم واست
× هی نیازی نیست چشمام بسته باشه هاا
=اینجوری بهتره
کمکت کرد تا از ماشین پیاده بشی
مواظبت بود و همینطور هنگامش حواسش بهت بود تا نتونی چیزی را ببینی
= وقتی گفتم ۳ چشماتو باز کن
×هوممم
چان دستاش را برداشت و تو چشمات بسته بود
=۱...۲...۳..
با گفتن عدد ۳ پلک هات را از هم فاصله دادی
با دیدن صحنه زیبایی که روبه روت بود به شوک رفتی
× چ..چان..
یک میز زیبا کنار دریا..یک میز ساده نبود..میزی با روشنایی شمع های زیبا و قرمز رنگ باعث نورانی انجا شده بود
یک میز پر از غذاهای گوناگون
چان دسته گلی که پشتش بود را به سمتت گرفت
همراه با یک لبخند لب هایش را فاصله داد و یک حرفی را بهت گفت
=..امشب بهترین شب دوتامونه..*دسته گل مورد علاقت را ازش گرفتی* ممنونم که تا امروز باهام بودی و امیدوارم برای همیشه باشی..
#چان
با بسته شدن چشمات خنده ای کردی دست هات را روی دست هایی که باعث شده بود اطرافت را نبینی،قرار دادی
×چانیااا
=بیب گفتم که سوپرایز دارم واست
× هی نیازی نیست چشمام بسته باشه هاا
=اینجوری بهتره
کمکت کرد تا از ماشین پیاده بشی
مواظبت بود و همینطور هنگامش حواسش بهت بود تا نتونی چیزی را ببینی
= وقتی گفتم ۳ چشماتو باز کن
×هوممم
چان دستاش را برداشت و تو چشمات بسته بود
=۱...۲...۳..
با گفتن عدد ۳ پلک هات را از هم فاصله دادی
با دیدن صحنه زیبایی که روبه روت بود به شوک رفتی
× چ..چان..
یک میز زیبا کنار دریا..یک میز ساده نبود..میزی با روشنایی شمع های زیبا و قرمز رنگ باعث نورانی انجا شده بود
یک میز پر از غذاهای گوناگون
چان دسته گلی که پشتش بود را به سمتت گرفت
همراه با یک لبخند لب هایش را فاصله داد و یک حرفی را بهت گفت
=..امشب بهترین شب دوتامونه..*دسته گل مورد علاقت را ازش گرفتی* ممنونم که تا امروز باهام بودی و امیدوارم برای همیشه باشی..
۱۴.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.