ادامه پارت قبل
مرده:توهم برا من زبون دراز میکنی....از کی تا حالا اجازه صحبت داشتی هاااااان؟
خودت اعصابمو خراب کردی پس بگیر که اووومد
با پا محکم زد به پهلوم که پرت شدم اونور
آخ آخ آخ....نه من نباید اشکم دربیاد نه...واقعا دست خودم نیست اشکام بی وقفه پایین میومدن...خیلی درد داشتم...یونجووون...یونجون کجاییی پسر..ببین خواهرت به چه روزی اوفتاده...نمیای کمکش یونجون؟
همون مرده دوباره اومد سراغم...اما اینبار با عصای فلزی
نه نه نه من دیگه واقعا تحمل نمیکنم بسهههه کافیه ...اما حتی فرصت جیغ زدن هم بهم نداد و محکم زد تو بازوم و بعد دوباره تو شکمم و ضربه اخری تو دهنم....همه جا پر خون شده بود...دیدم تار شد کم کم داشتم بیهوش میشدم...آخرین صحنه ای که دیدم این بود که سویون وارد اتاق شد و بعد کامل بیهوش شدم
.......
سویون:میتونید برید...هوی دنی جیمین رو بیار
دنی:چشم!
بلا:آخ سرم...سرم چقدر درد میکنه...کم کم که چشامو باز کردم جیمین هم اومد داخل...
سویون:بشین اینجا
جیمین:تو؟تو اینجا چیکار میکنی؟
سویون:شششش!بی سر و صدا بشین اینجا
جیمین:هه...واقعا فکر کردی ازت میگذرم؟فکر کردی کارتو فراموش میکنم؟اینکه حال الان بلا مسببش تویی رو هیچوقت فراموش نمیکنم...و اینو بدون...تقاص کارتو خیلی بد میدی
سویون:فعلا که هیچ کاری نمیتونی بکنی!
جیمین:خودتم داری میگی...فعلا!اما وای به حال بعد....
بلا:ج...جیمین خوبی؟
جیمین:بیدار شدی بلا؟
بلا:جیمین اومد کنارم!توی یک اتاق بودیم منم رو تخت بودم و سرم به دستم وصل بود...:جیمین هق جیمین هق یونجون کجاست؟من برادرمو میخوام...هق یونجوون...اون اگه منو اینطور میدید عمرا ساکت مینشست....کجااسس؟جیمین یونجونو برام بیار(گریهههههه شدیییددد)
خودت اعصابمو خراب کردی پس بگیر که اووومد
با پا محکم زد به پهلوم که پرت شدم اونور
آخ آخ آخ....نه من نباید اشکم دربیاد نه...واقعا دست خودم نیست اشکام بی وقفه پایین میومدن...خیلی درد داشتم...یونجووون...یونجون کجاییی پسر..ببین خواهرت به چه روزی اوفتاده...نمیای کمکش یونجون؟
همون مرده دوباره اومد سراغم...اما اینبار با عصای فلزی
نه نه نه من دیگه واقعا تحمل نمیکنم بسهههه کافیه ...اما حتی فرصت جیغ زدن هم بهم نداد و محکم زد تو بازوم و بعد دوباره تو شکمم و ضربه اخری تو دهنم....همه جا پر خون شده بود...دیدم تار شد کم کم داشتم بیهوش میشدم...آخرین صحنه ای که دیدم این بود که سویون وارد اتاق شد و بعد کامل بیهوش شدم
.......
سویون:میتونید برید...هوی دنی جیمین رو بیار
دنی:چشم!
بلا:آخ سرم...سرم چقدر درد میکنه...کم کم که چشامو باز کردم جیمین هم اومد داخل...
سویون:بشین اینجا
جیمین:تو؟تو اینجا چیکار میکنی؟
سویون:شششش!بی سر و صدا بشین اینجا
جیمین:هه...واقعا فکر کردی ازت میگذرم؟فکر کردی کارتو فراموش میکنم؟اینکه حال الان بلا مسببش تویی رو هیچوقت فراموش نمیکنم...و اینو بدون...تقاص کارتو خیلی بد میدی
سویون:فعلا که هیچ کاری نمیتونی بکنی!
جیمین:خودتم داری میگی...فعلا!اما وای به حال بعد....
بلا:ج...جیمین خوبی؟
جیمین:بیدار شدی بلا؟
بلا:جیمین اومد کنارم!توی یک اتاق بودیم منم رو تخت بودم و سرم به دستم وصل بود...:جیمین هق جیمین هق یونجون کجاست؟من برادرمو میخوام...هق یونجوون...اون اگه منو اینطور میدید عمرا ساکت مینشست....کجااسس؟جیمین یونجونو برام بیار(گریهههههه شدیییددد)
۴.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.