عشق از جنس مافیا
عشق از جنس مافیا { پارت 8}
که یکدفعه ...
صدای بوق ماشین اومد
رفتم پایین و کوک رو دیدم سریع رفتم طرف ماشین و کوک پیاده شد
کوک : به به عروس خانم چقدر قشنگه
ا/ت : مرسی 😁
کوک : خیل خوب عروس خانم بفرمایید سوار شید
ا/ت : باشه آقا داماد ( میام جر میدم این ا/ت رو )
سوار شدیم و به طرف آرایشگاه رفتیم من پیاده شدم و رفتم داخل وقتی اومدم داخل همه ریختن رو سرم و شروع کردم به آرایش کردن من بعد یک ساعت تموم شد
کوک اومد دنبالم و رفتیم آتلیه
بعد عکس برداری تقریبا ساعت هشت بود و ما رفتیم تالار . وایییی خیلی ذوق داشتم وقتی وارد شدیم همه دست زدن برامون
( پرش زمان به جلو )
👤 : شما رو زن و شوهر اعلام میکنم میتونید همدیگه رو ب/بوسید
کوک یه نگاه بهم کرد و صورتش رو آورد نزدیک و من رو بو/سید
بعد عروس سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت خیلی خسته بودم سریع لباسام رو عوض کردم و رفتم رو تخت ولو شدم که کوک بدو بدو اومد و گفت : ا/تتتتت پاشوووووو
ا/ت : چی میگی
کوک : پاشو دوستم تهیونگ و خواهرش آرمیتا اومدن
ا/ت : چییییییی ( با داد )
کوک : آروم تر عزیزم
ا/ت : الان میام
ا/ت با چهره ای عصبانی اومد پایین .
ا/ت : آرمیتا تو اینجا چی میخوای آخه
آرمیتا : آخه گفتم قبل ماه عسل بیام دیدنتون
ا/ت : ای خدا نصفت کنه 😑
بعد چند ساعت اونا رفتن
کوک : آخیش رفتن
ا/ت : راستی کوک واسه ماه عسل منو کجا میبری ؟
کوک : میبرمت پاریس
ا/ت : واقعا 😐
کوک : آره ( با ذوق )
ا/ت : خیلی تاثیر گذار بود
کوک : بی ابد 😑
ا/ت : ( رو زیر خنده )
رفتن روی تخت که بخوابن یکدفعه ...
ادامه بدم یا نه ؟
که یکدفعه ...
صدای بوق ماشین اومد
رفتم پایین و کوک رو دیدم سریع رفتم طرف ماشین و کوک پیاده شد
کوک : به به عروس خانم چقدر قشنگه
ا/ت : مرسی 😁
کوک : خیل خوب عروس خانم بفرمایید سوار شید
ا/ت : باشه آقا داماد ( میام جر میدم این ا/ت رو )
سوار شدیم و به طرف آرایشگاه رفتیم من پیاده شدم و رفتم داخل وقتی اومدم داخل همه ریختن رو سرم و شروع کردم به آرایش کردن من بعد یک ساعت تموم شد
کوک اومد دنبالم و رفتیم آتلیه
بعد عکس برداری تقریبا ساعت هشت بود و ما رفتیم تالار . وایییی خیلی ذوق داشتم وقتی وارد شدیم همه دست زدن برامون
( پرش زمان به جلو )
👤 : شما رو زن و شوهر اعلام میکنم میتونید همدیگه رو ب/بوسید
کوک یه نگاه بهم کرد و صورتش رو آورد نزدیک و من رو بو/سید
بعد عروس سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت خیلی خسته بودم سریع لباسام رو عوض کردم و رفتم رو تخت ولو شدم که کوک بدو بدو اومد و گفت : ا/تتتتت پاشوووووو
ا/ت : چی میگی
کوک : پاشو دوستم تهیونگ و خواهرش آرمیتا اومدن
ا/ت : چییییییی ( با داد )
کوک : آروم تر عزیزم
ا/ت : الان میام
ا/ت با چهره ای عصبانی اومد پایین .
ا/ت : آرمیتا تو اینجا چی میخوای آخه
آرمیتا : آخه گفتم قبل ماه عسل بیام دیدنتون
ا/ت : ای خدا نصفت کنه 😑
بعد چند ساعت اونا رفتن
کوک : آخیش رفتن
ا/ت : راستی کوک واسه ماه عسل منو کجا میبری ؟
کوک : میبرمت پاریس
ا/ت : واقعا 😐
کوک : آره ( با ذوق )
ا/ت : خیلی تاثیر گذار بود
کوک : بی ابد 😑
ا/ت : ( رو زیر خنده )
رفتن روی تخت که بخوابن یکدفعه ...
ادامه بدم یا نه ؟
۲۵.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.