فیک تهیونگ (عشق ناخوانده) پارت 13
~ عشق ناخوانده ~
پارت 13
چشمام و نیمه باز گذاشتم تا نتونم خون و ببینم و به طرف حموم دویدم و سریع رفتم زیر دوش سرم میسوخت ولی اهمیتی نداشت به بدبختی غش نکردم چون من فوبیای خون داشتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم که غش نکنم داد زدم :
+ پسره ی نفهم منو غرق خون ول کرده رفته ...!
اومدم بیرون و لباس پوشیدم به بدبختی سرم و با باند بستم که یهو ایفون زنگ زد درو باز کردم جیمین بود ...
+ جیمینااااا
با نگاه متعجبش که روی خون کف زمین بود سمتم دوید
÷ یاااا بورا حالت خوبه ؟
+ چیزی نیست فقط اون دوست احمت سرمو شکوند منم غش کردم بعد ولم کرد رفت ...
÷ بورا شوخیشم قشنگ نیست !
که با دیدن باند روی سرم گفت
÷ تهیونگگگ کجاست ؟
+ من نمیدونم پسره عوضی میخاس طلاق بگیره منم گفتم برو بگیر ...
÷ یا بورا چی داری میگی ؟! اون تو رو دوست داره
+ نه بابا تا فهمید ازدواجم اجباری بوده ولم کرد رف
که دوباره چشمام به خون رو زمین افتاد و جیغ زدم
÷ چی شدههه
دستامو رو سرم گذاشتم و داد زدممم
÷ خووون من فوبیای خون دارم
جیمین سمتم اومد و دستشو روی چشمان گذاشت و منو برد تو اتاقم
÷ نگران نباش همینجا بمون تا تمیزش کنم
+ باشه
جیمین و رفت بعد از چند دقیقه برگشت تو اتاق ...
دیگه تحمل مهر و محبت جیمینو نداشتم در حالی که زن تهیونگ بودن اروم گفتم :
+ جیمینا
÷ جانم ؟
+ م .. م .. من
÷ چیه ؟
+ من دو ..دوست دارم
لبخند روی صورت جیمین محو شد ... برای لحظه ای ترسیدم که دوباره لبخند گنده ای زد و گفت :
÷ بورا ؟
+ هم ؟
÷ چرا منو دوست دادی ؟
شکه شده بودم
+ م..من چون تو م..مهربونی و ( به خودم اومدم حالا که شخصی که دوستش داشتم ازم پرسید چرا دوسش دارم وقت لکنت نبود پس محکم حرفمو ادامه دادم ) و همیشه بهم کمک میکنی و خیلی کیوتی ... تو همیشه پشتم بودی در حالی که تهیونگ همیشه فقط اذیتم میکرد ...
÷ بورا ، قبل از این که تصمیم بگیری باید واقعیتو بدونی...
حمایت نشه دیگه نمیذارم کامت پلیز
پارت 13
چشمام و نیمه باز گذاشتم تا نتونم خون و ببینم و به طرف حموم دویدم و سریع رفتم زیر دوش سرم میسوخت ولی اهمیتی نداشت به بدبختی غش نکردم چون من فوبیای خون داشتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم که غش نکنم داد زدم :
+ پسره ی نفهم منو غرق خون ول کرده رفته ...!
اومدم بیرون و لباس پوشیدم به بدبختی سرم و با باند بستم که یهو ایفون زنگ زد درو باز کردم جیمین بود ...
+ جیمینااااا
با نگاه متعجبش که روی خون کف زمین بود سمتم دوید
÷ یاااا بورا حالت خوبه ؟
+ چیزی نیست فقط اون دوست احمت سرمو شکوند منم غش کردم بعد ولم کرد رفت ...
÷ بورا شوخیشم قشنگ نیست !
که با دیدن باند روی سرم گفت
÷ تهیونگگگ کجاست ؟
+ من نمیدونم پسره عوضی میخاس طلاق بگیره منم گفتم برو بگیر ...
÷ یا بورا چی داری میگی ؟! اون تو رو دوست داره
+ نه بابا تا فهمید ازدواجم اجباری بوده ولم کرد رف
که دوباره چشمام به خون رو زمین افتاد و جیغ زدم
÷ چی شدههه
دستامو رو سرم گذاشتم و داد زدممم
÷ خووون من فوبیای خون دارم
جیمین سمتم اومد و دستشو روی چشمان گذاشت و منو برد تو اتاقم
÷ نگران نباش همینجا بمون تا تمیزش کنم
+ باشه
جیمین و رفت بعد از چند دقیقه برگشت تو اتاق ...
دیگه تحمل مهر و محبت جیمینو نداشتم در حالی که زن تهیونگ بودن اروم گفتم :
+ جیمینا
÷ جانم ؟
+ م .. م .. من
÷ چیه ؟
+ من دو ..دوست دارم
لبخند روی صورت جیمین محو شد ... برای لحظه ای ترسیدم که دوباره لبخند گنده ای زد و گفت :
÷ بورا ؟
+ هم ؟
÷ چرا منو دوست دادی ؟
شکه شده بودم
+ م..من چون تو م..مهربونی و ( به خودم اومدم حالا که شخصی که دوستش داشتم ازم پرسید چرا دوسش دارم وقت لکنت نبود پس محکم حرفمو ادامه دادم ) و همیشه بهم کمک میکنی و خیلی کیوتی ... تو همیشه پشتم بودی در حالی که تهیونگ همیشه فقط اذیتم میکرد ...
÷ بورا ، قبل از این که تصمیم بگیری باید واقعیتو بدونی...
حمایت نشه دیگه نمیذارم کامت پلیز
۲۵.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.