پر از حرفم...
پر از حرفم...
پر از بغض...
بغض هایی که تکه تکه اند...
بغض هایی که بارها تا مرز شکستن آمده اند ولی اجازه ی شکستن ندادم...
بغض هایم را با سکوت قورت میدهم و پتکی بر سرشان میکوبم تا دوباره جرات نکنند آرامش مرا،تنهایی مرا،خلوت مرا بر هم بزنند...
ولی دوستشان دارم،بیچاره ها پر از حرفند،پر از فریاد...
هرزگاهی به ناچار اجازه میدهم که فریاد بزنند این سکوت پر ابهت را و چشمان سیاهم را به همراهیشان میگذارم تا آرامشی بیابند و سیراب کنند این عطش لعنتی را....
وپشت این همه بغض و فریاد و حرف تنها چیزی که برای گفتن دارم
سکوت است...
تنها سکوت...
+دلنوشته از خودم:)
پر از بغض...
بغض هایی که تکه تکه اند...
بغض هایی که بارها تا مرز شکستن آمده اند ولی اجازه ی شکستن ندادم...
بغض هایم را با سکوت قورت میدهم و پتکی بر سرشان میکوبم تا دوباره جرات نکنند آرامش مرا،تنهایی مرا،خلوت مرا بر هم بزنند...
ولی دوستشان دارم،بیچاره ها پر از حرفند،پر از فریاد...
هرزگاهی به ناچار اجازه میدهم که فریاد بزنند این سکوت پر ابهت را و چشمان سیاهم را به همراهیشان میگذارم تا آرامشی بیابند و سیراب کنند این عطش لعنتی را....
وپشت این همه بغض و فریاد و حرف تنها چیزی که برای گفتن دارم
سکوت است...
تنها سکوت...
+دلنوشته از خودم:)
۸۲۲
۰۹ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.