p46
چون جونگکوک شیفتگی توی چشمهای تهیونگ رو میفهمید. و چشمها مهم
ترینن.
لپش رو از داخل گزید و نگاهشو روی تهیونگ ثابت نگه داشت.
-آره...مگه خودت نمیدونستی؟ تا حالا کسی بهت نگفته بود؟
با کمی شیطنت پرسید و جونگکوک از دیدن چهرهی اون ضعف کرد. میفهمید که اون استرس هنوز گوشهی چشمهاش موج
میزنه و الان فقط سعی میکنه نادیدهش بگیره.
-کسی که به اندازهی تو برام با ارزش باشه، نه.
تهیونگ داغ شدن تمام بدنش از شنیدن اون جملهی با ارزش رو
حس کرد. این حسی بود که فقط جونگکوک بهش میداد. زیبا
بود و در عین حال غمگین.
.
.
.
-باید همهشو بخوری.
جونگکوک قهقهه زد و یه تیکه کاپکیک دیگه جلوی دهن پر
تهیونگ که از گوشههاش خوردههای شیرینی بیرون میریخت،
گرفت و در جواب چشم غرهای تحویل گرفت.
-باید همهشو بخوری تهیونگ
جونگکوک این بار خودشو مظلوم کرد و لب پایینیش رو جلو
داد.
-همینجا ولت میکنم و میرم.
تهیونگ با دهن پر گفت و دستشو رو سینهی جونگکوک گذاشت
تا اونو به عقب هل بده.
-ازم دور شو
-نمیخوام
جونگکوک با تخسی گفت و ابروهاشو بالا داد و تهیونگ به این
فکر کرد که این همون جونگکوک عاقل خودشه که الان شبیه
بچههاست؟ و تمام سعیشو کرد که نخنده یا اونو تو آغوش
نگیره.
-همین الان دور شو جئون یا اون شیرینیهارو ازم دور کن.
-------------
جونگکوک روی زمین سرد آپارتمانش نشست. پاهاشو دراز
کرد و لبتاپش رو روی پاهاش گذاشت. تهیونگ رو به خونهی
خودشون رسونده بود وهنوز نمیفهمید اون پسر چه اصراری
داشت که برگرده.
گوگل رو باز کرد و با این که خجالت میکشید این چیزهارو حتی به تنهایی سرچ کنه و میدونست واقعا هم چیز بد و مهمی نیست، کمی دنبال موضوع مورد نظرش گشت.
احمق نبود. میدونست رابطهی همجنسگراها چطوریه اما فقط
میخواست یکم بیشتر بدونه تا یه وقت کار اشتباهی نکنه یا به
تهیونگ آسیب نزنه. میدونست بیشتر از هر چیزی باید به
غریزهش اعتماد کنه و همه چیز خودش پیش میره. اما
میترسید با بیتجربگیش به تهیونگ آسیب بزنه یا اینکه نتونه
به اون لذت بده.
فقط میخواست به رابطهشون کمک کنه و هیچ چیز از روی شهوت نبود. میدونست تا زمانی که تهیونگ واقعا این رو
بخواد صبر میکنن.
میخواست تا وقت کافی داره در موردش بدونه تا زمانی که تو
موقعیتش قرار گرفتن گیج و دستپاچه به نظر نیاد.
میخواست که همه چیز رو به خوبی پیش ببره. که برای
تهیونگ به اندازهی کافی خوب باشه و بهش اهمیت بده.
------------------
ترینن.
لپش رو از داخل گزید و نگاهشو روی تهیونگ ثابت نگه داشت.
-آره...مگه خودت نمیدونستی؟ تا حالا کسی بهت نگفته بود؟
با کمی شیطنت پرسید و جونگکوک از دیدن چهرهی اون ضعف کرد. میفهمید که اون استرس هنوز گوشهی چشمهاش موج
میزنه و الان فقط سعی میکنه نادیدهش بگیره.
-کسی که به اندازهی تو برام با ارزش باشه، نه.
تهیونگ داغ شدن تمام بدنش از شنیدن اون جملهی با ارزش رو
حس کرد. این حسی بود که فقط جونگکوک بهش میداد. زیبا
بود و در عین حال غمگین.
.
.
.
-باید همهشو بخوری.
جونگکوک قهقهه زد و یه تیکه کاپکیک دیگه جلوی دهن پر
تهیونگ که از گوشههاش خوردههای شیرینی بیرون میریخت،
گرفت و در جواب چشم غرهای تحویل گرفت.
-باید همهشو بخوری تهیونگ
جونگکوک این بار خودشو مظلوم کرد و لب پایینیش رو جلو
داد.
-همینجا ولت میکنم و میرم.
تهیونگ با دهن پر گفت و دستشو رو سینهی جونگکوک گذاشت
تا اونو به عقب هل بده.
-ازم دور شو
-نمیخوام
جونگکوک با تخسی گفت و ابروهاشو بالا داد و تهیونگ به این
فکر کرد که این همون جونگکوک عاقل خودشه که الان شبیه
بچههاست؟ و تمام سعیشو کرد که نخنده یا اونو تو آغوش
نگیره.
-همین الان دور شو جئون یا اون شیرینیهارو ازم دور کن.
-------------
جونگکوک روی زمین سرد آپارتمانش نشست. پاهاشو دراز
کرد و لبتاپش رو روی پاهاش گذاشت. تهیونگ رو به خونهی
خودشون رسونده بود وهنوز نمیفهمید اون پسر چه اصراری
داشت که برگرده.
گوگل رو باز کرد و با این که خجالت میکشید این چیزهارو حتی به تنهایی سرچ کنه و میدونست واقعا هم چیز بد و مهمی نیست، کمی دنبال موضوع مورد نظرش گشت.
احمق نبود. میدونست رابطهی همجنسگراها چطوریه اما فقط
میخواست یکم بیشتر بدونه تا یه وقت کار اشتباهی نکنه یا به
تهیونگ آسیب نزنه. میدونست بیشتر از هر چیزی باید به
غریزهش اعتماد کنه و همه چیز خودش پیش میره. اما
میترسید با بیتجربگیش به تهیونگ آسیب بزنه یا اینکه نتونه
به اون لذت بده.
فقط میخواست به رابطهشون کمک کنه و هیچ چیز از روی شهوت نبود. میدونست تا زمانی که تهیونگ واقعا این رو
بخواد صبر میکنن.
میخواست تا وقت کافی داره در موردش بدونه تا زمانی که تو
موقعیتش قرار گرفتن گیج و دستپاچه به نظر نیاد.
میخواست که همه چیز رو به خوبی پیش ببره. که برای
تهیونگ به اندازهی کافی خوب باشه و بهش اهمیت بده.
------------------
۸۴۷
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.