پارت۱۸
پارت۱۸
#جدال عشق
هوا گرگ و میش بود که حرکت کرده بودیم
سوار ماشین شده بودیم و من جلو نشسته بودم
ایکا داشت رانندگی میکرد
پنجره ماشین و پایین دادم و دستم و بیرون آوردم باد خنک
دستامو نوازش میکرد و بهم حس زندگی میداد
حس نو شدن
حس تازگی
از مسیر پر از دار و درخت لذت میبردم
چون خونه مادر و پدرم توی روستا بود مسیر سرسبزی داشت
خیلی وقت بود از این سرسبزی دور شده بودم
نفس عمیقی کشیدم
صدای ایکا توجه مو جلب کرد
_ بهتره پنجره رو ببندی سرما میخوری
با این که دوست نداشتم اما بدون چون و چرا پنجره رو باال
کشیدم
با باز شدن در
جسم کوچک آیسان و توی بغلم گرفتم
اما اون انگار توی شوک بود که هیچ کاری نمی کرد
جسم کوچولوش و از خودم جدا کردم
+ سالم داداش کوچولو دلم برات تنگ شده بود
دست کوچولو شو به طرف صورتم آورد و نوازش کرد
* آسا خودتی؟
+ معلومه که خودمم...
با صدای مادرم حرفم و خوردم
× آیسان کی بود؟
اومد جلوی در و با تعجب و بهت نگام میکرد انگار هنوز باور
نکرده بود
+ سالم مامان
× اوه خدای من آسا
اومد جلو و بغلم کرد و گریه میکرد
× دلم برات تنگ شده بود دختر کوچولوی من
+ مامان داری گریه میکنی؟
عقب رفت و با دستاش اشکاش رو پاک کرد
× نه نه فقط از روی شوق و تعجب
واقعا حوصله بحث و دعوا نداشتم
نمیخواستم حس و حال خوبم و با این چیزا خراب کنم
و به جلو خیره شدم
خسته بودم چشمامم کم کم داشت بسته میشد اما مقاومت میکردم
خمیازه ای کشیدم
_ بهتره بخوابی تا خونه تون راه زیادی داریم یکم استراحت کن
سری تکون دادم
و چشمام و بستم
با حسه اینکه یکی داره تکونم میده چشمامو باز کردم
_ بلند شو چقدر میخوابی
با قیافه ایکا جلوی صورتم مواجه شدم
به بیرون نگاه کردم دم غروب بود مثل اینکه واقعا خیلی خوابیده
بودم
اما با توجه به اینکه همه چیز خیلی آشناست برق خوشحالی توی
چشمام لونه کرد
من اینجا رو می شناختم، این زمین ها رو، این باغچه پر از گل
یاس و این خونه چوبی رو
در ماشین و باز کردم
و یک پا مو بیرون گذاشتم
این هوا هم حتی آشنا بود
دیگه صبر و جایز ندونستم و به سمت در خونه رفتم
در زدم
که صدای بهشتی مادرم توی گوشم پیچی د
× آیسان برو در و باز کن
با باز شدن در
جسم کوچک آیسان و توی بغلم گرفتم
اما اون انگار توی شوک بود که هیچ کاری نمی کرد
جسم کوچولوش و از خودم جدا کردم
+ سالم داداش کوچولو دلم برات تنگ شده بود
دست کوچولو شو به طرف صورتم آورد و نوازش کرد
* آسا خودتی؟
+ معلومه که خودمم...
با صدای مادرم حرفم و خوردم
× آیسان کی بود؟
اومد جلوی در و با تعجب و بهت نگام میکرد انگار هنوز باور
نکرده بود
+ سالم مامان
× اوه خدای من آسا
اومد جلو و بغلم کرد و گریه میکرد
#جدال عشق
هوا گرگ و میش بود که حرکت کرده بودیم
سوار ماشین شده بودیم و من جلو نشسته بودم
ایکا داشت رانندگی میکرد
پنجره ماشین و پایین دادم و دستم و بیرون آوردم باد خنک
دستامو نوازش میکرد و بهم حس زندگی میداد
حس نو شدن
حس تازگی
از مسیر پر از دار و درخت لذت میبردم
چون خونه مادر و پدرم توی روستا بود مسیر سرسبزی داشت
خیلی وقت بود از این سرسبزی دور شده بودم
نفس عمیقی کشیدم
صدای ایکا توجه مو جلب کرد
_ بهتره پنجره رو ببندی سرما میخوری
با این که دوست نداشتم اما بدون چون و چرا پنجره رو باال
کشیدم
با باز شدن در
جسم کوچک آیسان و توی بغلم گرفتم
اما اون انگار توی شوک بود که هیچ کاری نمی کرد
جسم کوچولوش و از خودم جدا کردم
+ سالم داداش کوچولو دلم برات تنگ شده بود
دست کوچولو شو به طرف صورتم آورد و نوازش کرد
* آسا خودتی؟
+ معلومه که خودمم...
با صدای مادرم حرفم و خوردم
× آیسان کی بود؟
اومد جلوی در و با تعجب و بهت نگام میکرد انگار هنوز باور
نکرده بود
+ سالم مامان
× اوه خدای من آسا
اومد جلو و بغلم کرد و گریه میکرد
× دلم برات تنگ شده بود دختر کوچولوی من
+ مامان داری گریه میکنی؟
عقب رفت و با دستاش اشکاش رو پاک کرد
× نه نه فقط از روی شوق و تعجب
واقعا حوصله بحث و دعوا نداشتم
نمیخواستم حس و حال خوبم و با این چیزا خراب کنم
و به جلو خیره شدم
خسته بودم چشمامم کم کم داشت بسته میشد اما مقاومت میکردم
خمیازه ای کشیدم
_ بهتره بخوابی تا خونه تون راه زیادی داریم یکم استراحت کن
سری تکون دادم
و چشمام و بستم
با حسه اینکه یکی داره تکونم میده چشمامو باز کردم
_ بلند شو چقدر میخوابی
با قیافه ایکا جلوی صورتم مواجه شدم
به بیرون نگاه کردم دم غروب بود مثل اینکه واقعا خیلی خوابیده
بودم
اما با توجه به اینکه همه چیز خیلی آشناست برق خوشحالی توی
چشمام لونه کرد
من اینجا رو می شناختم، این زمین ها رو، این باغچه پر از گل
یاس و این خونه چوبی رو
در ماشین و باز کردم
و یک پا مو بیرون گذاشتم
این هوا هم حتی آشنا بود
دیگه صبر و جایز ندونستم و به سمت در خونه رفتم
در زدم
که صدای بهشتی مادرم توی گوشم پیچی د
× آیسان برو در و باز کن
با باز شدن در
جسم کوچک آیسان و توی بغلم گرفتم
اما اون انگار توی شوک بود که هیچ کاری نمی کرد
جسم کوچولوش و از خودم جدا کردم
+ سالم داداش کوچولو دلم برات تنگ شده بود
دست کوچولو شو به طرف صورتم آورد و نوازش کرد
* آسا خودتی؟
+ معلومه که خودمم...
با صدای مادرم حرفم و خوردم
× آیسان کی بود؟
اومد جلوی در و با تعجب و بهت نگام میکرد انگار هنوز باور
نکرده بود
+ سالم مامان
× اوه خدای من آسا
اومد جلو و بغلم کرد و گریه میکرد
۳.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.