آواز مافیا 𝐏𝐀𝐑𝐓 9
آواز مافیا 𝐏𝐀𝐑𝐓 9
ویو رونا:سوار ماشینم کرد و دیدم فیلیکس رو به روم نشسته بود خیالم راحت شد
رونا:واس چی منو سوار کردی ؟
فیلیکس چون میدونم حالت بده
رونا: مگه برات مهمه؟(داد و گریه)
فیلیکس:آره مهمه(داد)
رونا:اگه مهم بودم پس چرا تا حالا یه بار تو روم نگاه نکردی بخندی؟ ها؟
فیلیکس:چون ...چون. نمیخواستم بخاطر کارم تو صدمه ببینی
رونا: باور نمیکنم
فیلیکس:لطفا باور کن
(بعدشم همو بغل کردن و رونا گریه کرد)
پرش زمانی به یک هفته بعد
ویو رونا: ساعت ۹ صبح بیدار شدم رفتم حموم ۳۰ مینی و بعدش یه روتین پوستی رفتم و اسپری مو و بادی اسپلش زدم و لباسم رو پوشیدم(میزارم)و رفتم پایین تا صبحونه بخورم
جنی سر میز نشسته بود و داشت میخورد
جنی:عه رونا بیا
رونا:دارم میام دیگه
داشتم میشستم رو یکی از صندلی ها که یهو یکی گفت.....
کوک:اونجا جای منه
منم از رو لج دقیقا همون جا نشستم
کوک:کری مگه؟؟(داد)
رونا:عین آدم حرف بزن (داد)
کوک:نزنم چی میشه؟(داد)
رونا:عین خودت برخورد میکنم
کوک:برخورد کن ببینم چی میشه؟
ته و جنی : بسه دیگه
پرش زمانی به چند ساعت بعد
ویو رونا: داشتیم با بچه ها فیلم میدیدیم که رفتم از آشپز خونه خوراکی بیارم که دیدم تموم شده بود
رونا: بچه ها من میرم خوراکی بگیرم ، تموم شده
جنی:زود بیا
رونا: باش
کوک:اونهمه هم مهم نیست (زمزمه کرد)
از خونه اومدم بیرون
خریدار کردم و از سوپری اومدم بیرون که یه ماشینی داشت بهم میزد میتونستم برم کنار اما وقتی یاد حرفای کوک افتادم نتونستم تکون بخورم و .........
پرش زمانی به یکسال بعد
ویو کوک: از اون موقع یکسال گذشته و از اون موقع رونا تو کما عه خیلی دلم براش تنگ شده تازه فهمیدم ازش خوشم میاد
این داستان ادامه دارد.....
ویو رونا:سوار ماشینم کرد و دیدم فیلیکس رو به روم نشسته بود خیالم راحت شد
رونا:واس چی منو سوار کردی ؟
فیلیکس چون میدونم حالت بده
رونا: مگه برات مهمه؟(داد و گریه)
فیلیکس:آره مهمه(داد)
رونا:اگه مهم بودم پس چرا تا حالا یه بار تو روم نگاه نکردی بخندی؟ ها؟
فیلیکس:چون ...چون. نمیخواستم بخاطر کارم تو صدمه ببینی
رونا: باور نمیکنم
فیلیکس:لطفا باور کن
(بعدشم همو بغل کردن و رونا گریه کرد)
پرش زمانی به یک هفته بعد
ویو رونا: ساعت ۹ صبح بیدار شدم رفتم حموم ۳۰ مینی و بعدش یه روتین پوستی رفتم و اسپری مو و بادی اسپلش زدم و لباسم رو پوشیدم(میزارم)و رفتم پایین تا صبحونه بخورم
جنی سر میز نشسته بود و داشت میخورد
جنی:عه رونا بیا
رونا:دارم میام دیگه
داشتم میشستم رو یکی از صندلی ها که یهو یکی گفت.....
کوک:اونجا جای منه
منم از رو لج دقیقا همون جا نشستم
کوک:کری مگه؟؟(داد)
رونا:عین آدم حرف بزن (داد)
کوک:نزنم چی میشه؟(داد)
رونا:عین خودت برخورد میکنم
کوک:برخورد کن ببینم چی میشه؟
ته و جنی : بسه دیگه
پرش زمانی به چند ساعت بعد
ویو رونا: داشتیم با بچه ها فیلم میدیدیم که رفتم از آشپز خونه خوراکی بیارم که دیدم تموم شده بود
رونا: بچه ها من میرم خوراکی بگیرم ، تموم شده
جنی:زود بیا
رونا: باش
کوک:اونهمه هم مهم نیست (زمزمه کرد)
از خونه اومدم بیرون
خریدار کردم و از سوپری اومدم بیرون که یه ماشینی داشت بهم میزد میتونستم برم کنار اما وقتی یاد حرفای کوک افتادم نتونستم تکون بخورم و .........
پرش زمانی به یکسال بعد
ویو کوک: از اون موقع یکسال گذشته و از اون موقع رونا تو کما عه خیلی دلم براش تنگ شده تازه فهمیدم ازش خوشم میاد
این داستان ادامه دارد.....
۱.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.