ادامه p14
ادامه p14
*فلش بک
اسلاید ۲ لباس ات
بیرون بود...داشت از باشگاه برمیگشت...عادت داشت وقتی افسرده میشه یا حس بدی نسبت به آینده داره بره باشگاه...جدا از اون روتین هر روزش هم بود
داشت برمیگشت..
از جلوی چند تا پسر رد شد
که یکیشون گفت
_:جوون..چه خانم خوشکلی....(این چیه من دارم مینویسم؟🤣😑)
توجهی نکرد..که اینکارش اون پس رو عصبانی کرد...پسره اومد و جلوشو گرفت..
کمی بالاتر از ترقوه ات رو گرفت...تقریبا پایین تر از گردنش..هولش داد و چسبوندش با دیوار...ترسیده بود...اما بروز نمیداد
کم کم داشت دستشو پایین تر میبرد...و دستش رسید به قسمت بالا تنهی ات
با اون یکی دستش دستاشو بالا گرفته بود...پس کتری نمیتونست بکنه...دلهره داشت...فقط منتظر بود یکی کمکش کنه...اما دیروقت بود...کسی اون اطراف نبود..
_:این تقاصشه خانم خوشکله...(جدی نگیرید نویسنده عقلشو از دست داده)
پسر به دوستاش اشاره داد که بیان...اومدن..یکیشون جلوی دهن ات رو گرفت..و اون یکی ها دست و پاهاشو گرفتن...اون پسر دیگه دستای ات رو ول کرده بود و دوستاش بالای سرش گرفته بودن...اشک میریخت...اشکاش به سرعت نور پایین میومدن...نمیتونست جیغ بزنه..نمیتونست خودشو نجات بده.. فقط دست و پا میزد...که اون پسرا محکم تر گرفتنش...
حالا دیگه فقط گریه میکرد
دهنش با چسب بسته شده بود...پسر شورع کرد به در اوردن پیرهنش...سعی میکرد این لا به لا تکون بخوره تا شاید اون نتونه...پسر که دید نمیشه سراغ دامنش رفت...در این حین که دامنشو پایین میکشید داشت شلوار خودشم در می آورد..
تو کوچه خلوت بودن
ات بیشتر تکون میخورد اما اینبار دیگه کارساز نبود...
که یه آشنا سر رسید...پارک جیمین
با یه چیز سنگین زد تو سر اون پسر...کمی بعد از دعوا دوستای اون پسر هم رفتن
ات یه جا نشسته بود و گریه میکرد
جیمین رفت پیشش
کنارش زانو زد...
با دستش صورت ات رو بالا آورد...
ات متوجه زخم لب جیمین شد...دستشو برد جلو و به اون زخم دست زد..بعد..سریع دستشو درو سر جیمین حلقه کرد..جیمینم محکم بغلش کرد و مدام میگفت
چیم:اروم باش...دیگه تموم شد..من اینجام...نترس
*پایان فلش بک
بچه ها این دوست ارمیمونو فالو کنید🤗
https://wisgoon.com/jiminnnnnnnnnnnnnnn
*فلش بک
اسلاید ۲ لباس ات
بیرون بود...داشت از باشگاه برمیگشت...عادت داشت وقتی افسرده میشه یا حس بدی نسبت به آینده داره بره باشگاه...جدا از اون روتین هر روزش هم بود
داشت برمیگشت..
از جلوی چند تا پسر رد شد
که یکیشون گفت
_:جوون..چه خانم خوشکلی....(این چیه من دارم مینویسم؟🤣😑)
توجهی نکرد..که اینکارش اون پس رو عصبانی کرد...پسره اومد و جلوشو گرفت..
کمی بالاتر از ترقوه ات رو گرفت...تقریبا پایین تر از گردنش..هولش داد و چسبوندش با دیوار...ترسیده بود...اما بروز نمیداد
کم کم داشت دستشو پایین تر میبرد...و دستش رسید به قسمت بالا تنهی ات
با اون یکی دستش دستاشو بالا گرفته بود...پس کتری نمیتونست بکنه...دلهره داشت...فقط منتظر بود یکی کمکش کنه...اما دیروقت بود...کسی اون اطراف نبود..
_:این تقاصشه خانم خوشکله...(جدی نگیرید نویسنده عقلشو از دست داده)
پسر به دوستاش اشاره داد که بیان...اومدن..یکیشون جلوی دهن ات رو گرفت..و اون یکی ها دست و پاهاشو گرفتن...اون پسر دیگه دستای ات رو ول کرده بود و دوستاش بالای سرش گرفته بودن...اشک میریخت...اشکاش به سرعت نور پایین میومدن...نمیتونست جیغ بزنه..نمیتونست خودشو نجات بده.. فقط دست و پا میزد...که اون پسرا محکم تر گرفتنش...
حالا دیگه فقط گریه میکرد
دهنش با چسب بسته شده بود...پسر شورع کرد به در اوردن پیرهنش...سعی میکرد این لا به لا تکون بخوره تا شاید اون نتونه...پسر که دید نمیشه سراغ دامنش رفت...در این حین که دامنشو پایین میکشید داشت شلوار خودشم در می آورد..
تو کوچه خلوت بودن
ات بیشتر تکون میخورد اما اینبار دیگه کارساز نبود...
که یه آشنا سر رسید...پارک جیمین
با یه چیز سنگین زد تو سر اون پسر...کمی بعد از دعوا دوستای اون پسر هم رفتن
ات یه جا نشسته بود و گریه میکرد
جیمین رفت پیشش
کنارش زانو زد...
با دستش صورت ات رو بالا آورد...
ات متوجه زخم لب جیمین شد...دستشو برد جلو و به اون زخم دست زد..بعد..سریع دستشو درو سر جیمین حلقه کرد..جیمینم محکم بغلش کرد و مدام میگفت
چیم:اروم باش...دیگه تموم شد..من اینجام...نترس
*پایان فلش بک
بچه ها این دوست ارمیمونو فالو کنید🤗
https://wisgoon.com/jiminnnnnnnnnnnnnnn
۵.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.