مافیایی یونگی پار 39
عا راستی عکس فیک عوض شد اینه
(صبح)
یونگی:نوری که به چشام میفتاد باعث شد از خواب بیدار بشم پاشدم گیج به اطرافم نگا کردم رفتم دستشویی کار خای لازم رو کردم لباس هام عوض کردم رفتم پایین سر سفره نشستم متوجه شدم ا/ت هنوز نبود یعنی از خواب بیدار نشده به ساعت نگا کردم ۸ صبح بود جه انتظار این ساعت بیدار بشه
ا/ت:اع منتظر من بودی از کجا فهمیدی میام صبحانه (لبخند)
یونگی:تعجب کردم بهش نگا کردم حواست هس ساعت ۸ هس چطور بیدار شدی این ساعت
ا/ت:عام خب امروز نمیدونم چرا زود بیدار شدم
یونگی:ابرو هاشو انداخ بالا حالا اوک بیا بخوریم
ا/ت:لبخند ضایع ای زدم
جر اگه بفهمه به خاطر اینکه تشنم بود بیدار شدم خندش میگرف حتما(تو دلش)
یونگی:شروع کردم به خوردن و یادم افتاد امروز یه جلسه مهم دارم قراره هوانگ باز بیاد سمت ا/ت چرخیدم داش با اشتها میخورد لبخند زدم به خودم اومدم زود خب ا/ت من میرم شرکت یه جلسه مهم دارم توعم یکم تو خونه وقت بگذرون ولی اگه بیرون بری بهم خبر بده اوک؟
ا/ت:سرم رو به معنی باشه تکون دادم دهنم پر بود
یونگی:خوبه پاشدم برم با صدای ا/ت وایسادم بهش نگا کردم
ا/ت:مواظب خودت باش(لبخند
یونگی:چرخیدم سمتش بهش لبخند محو زدم سر تکون دادم بدون حرف رفتم
ا/ت:بعد تموم صبحانه پاشدم رفتم اتاقم رو تختم پریدم همش اینور اونور کردم خوابم نبرد کلافه پاشدم رفتم پیش اجوما ولی اونا هم مث همیشه کار هاشون میکردن ساعت نگا انداختم ۱۲ بعد از ظهر بود تصمیم گرفتم برم یکم فیلم نگا کنم رفتم رو مبل پریدم فیلم مورد علاقم تو فلش بود ک باز کردم نگا میکردم
یونگی:به شرکت رسیدم داشتم پروژه هارو نگا مینداختم سرم شلوغ بود که منشیم اومد تو
یرین:ارباب یکم بعد جلسه شروع میشه با آقای هوانگ (با عشوه
یونگی:اهمیت ندادم سر تکون دادم
یرین:ارباب این چند وقته سرتون خیلی گرمه نیاز دارین یکم استراحت کنین
یونگی:سرم بالا آوردم زیر چشمی نگاش کردم چی میخوای اونو بگو بعدش گمشو(دارک
یرین:ارباب قصر عصبی کردنتون رو ندارم رفتم پشت صندلیش شونه هاشو ماساژ دادم آروم
فقط میخوام یکم استراحت کنین
یونگی:خشکم زده بود از کاراش تاحالا هیچ دختری جرعت نکرده بود بهم دس بزنه دستاش رو پس زدم برو بیرون(داد
یرین:خودمو گم کردم زود تعظیم کردم رفتم بیرون
یونگی:پاشدم عصبی رفتم بیرون به اتاق جلسه هوانگ نشسته بود
هوانگ:اوه آقا بلخره تشریف آوردن
یونگی:حوصلت رو ندارم به فکت نده نشستم جام
هوانگ:پوزخند زدم مث همیشه یه روز که دارم برات همه چیو برا خودم میکنم شرکت عمارت هات و در آخر زنت رو برا خودم میکنم
یونگی:خون جلو چشام رو گرفته بود عصبی چشام بستم دستم مشت کردم چی زری زدی تو(دارک با صدای بم
هوانگ:خم شدم و صورتش باورم نمیشه عاشق اون دختر شدی مین یونگی مگا احساسات داش
کاتتتتت
خب بیکار بودم گفتم یه پارت بزارم اینقد که منتظرش هستین😂😂
شرط هارو بزارین از کم شروع کنم
۵ لایک
۲۰ کامنت
(صبح)
یونگی:نوری که به چشام میفتاد باعث شد از خواب بیدار بشم پاشدم گیج به اطرافم نگا کردم رفتم دستشویی کار خای لازم رو کردم لباس هام عوض کردم رفتم پایین سر سفره نشستم متوجه شدم ا/ت هنوز نبود یعنی از خواب بیدار نشده به ساعت نگا کردم ۸ صبح بود جه انتظار این ساعت بیدار بشه
ا/ت:اع منتظر من بودی از کجا فهمیدی میام صبحانه (لبخند)
یونگی:تعجب کردم بهش نگا کردم حواست هس ساعت ۸ هس چطور بیدار شدی این ساعت
ا/ت:عام خب امروز نمیدونم چرا زود بیدار شدم
یونگی:ابرو هاشو انداخ بالا حالا اوک بیا بخوریم
ا/ت:لبخند ضایع ای زدم
جر اگه بفهمه به خاطر اینکه تشنم بود بیدار شدم خندش میگرف حتما(تو دلش)
یونگی:شروع کردم به خوردن و یادم افتاد امروز یه جلسه مهم دارم قراره هوانگ باز بیاد سمت ا/ت چرخیدم داش با اشتها میخورد لبخند زدم به خودم اومدم زود خب ا/ت من میرم شرکت یه جلسه مهم دارم توعم یکم تو خونه وقت بگذرون ولی اگه بیرون بری بهم خبر بده اوک؟
ا/ت:سرم رو به معنی باشه تکون دادم دهنم پر بود
یونگی:خوبه پاشدم برم با صدای ا/ت وایسادم بهش نگا کردم
ا/ت:مواظب خودت باش(لبخند
یونگی:چرخیدم سمتش بهش لبخند محو زدم سر تکون دادم بدون حرف رفتم
ا/ت:بعد تموم صبحانه پاشدم رفتم اتاقم رو تختم پریدم همش اینور اونور کردم خوابم نبرد کلافه پاشدم رفتم پیش اجوما ولی اونا هم مث همیشه کار هاشون میکردن ساعت نگا انداختم ۱۲ بعد از ظهر بود تصمیم گرفتم برم یکم فیلم نگا کنم رفتم رو مبل پریدم فیلم مورد علاقم تو فلش بود ک باز کردم نگا میکردم
یونگی:به شرکت رسیدم داشتم پروژه هارو نگا مینداختم سرم شلوغ بود که منشیم اومد تو
یرین:ارباب یکم بعد جلسه شروع میشه با آقای هوانگ (با عشوه
یونگی:اهمیت ندادم سر تکون دادم
یرین:ارباب این چند وقته سرتون خیلی گرمه نیاز دارین یکم استراحت کنین
یونگی:سرم بالا آوردم زیر چشمی نگاش کردم چی میخوای اونو بگو بعدش گمشو(دارک
یرین:ارباب قصر عصبی کردنتون رو ندارم رفتم پشت صندلیش شونه هاشو ماساژ دادم آروم
فقط میخوام یکم استراحت کنین
یونگی:خشکم زده بود از کاراش تاحالا هیچ دختری جرعت نکرده بود بهم دس بزنه دستاش رو پس زدم برو بیرون(داد
یرین:خودمو گم کردم زود تعظیم کردم رفتم بیرون
یونگی:پاشدم عصبی رفتم بیرون به اتاق جلسه هوانگ نشسته بود
هوانگ:اوه آقا بلخره تشریف آوردن
یونگی:حوصلت رو ندارم به فکت نده نشستم جام
هوانگ:پوزخند زدم مث همیشه یه روز که دارم برات همه چیو برا خودم میکنم شرکت عمارت هات و در آخر زنت رو برا خودم میکنم
یونگی:خون جلو چشام رو گرفته بود عصبی چشام بستم دستم مشت کردم چی زری زدی تو(دارک با صدای بم
هوانگ:خم شدم و صورتش باورم نمیشه عاشق اون دختر شدی مین یونگی مگا احساسات داش
کاتتتتت
خب بیکار بودم گفتم یه پارت بزارم اینقد که منتظرش هستین😂😂
شرط هارو بزارین از کم شروع کنم
۵ لایک
۲۰ کامنت
۲۲.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.