Fiction: Deep wound
Paet 6
/ویو آنی/
من برم با اون دختر دوست بشم اما من با اینکه قبول کردم اما هیچوخ با قصد خوبی نزدیک اون دختر نشدم
هیچوخ اونقدی بخشنده نبودم که از کسی ک عاشقشم بگذرم
تنها دلیلی که پیشنهادشو قبول کردم برا این بود...
/ویو هانا/
هوف آخه من چرا قبول کردم کلی دردسر داره
اول اینکه این دخترهی عر عرو هی میخاد بیاد شر و ور بگه دوم اینکه اون فقد برای استفاده از من این کارو کرد
خیلی برام عجیب بود قیافش به طرز عجیبی برام آشنا بود بیخیالش حالا
گفته بود تا موقعی که بهش کمک میکنم نمیخاد خدمتکاری کنمو یه اتاق دیگه بهم داده بود تو کمد اتاقش کلی لباس بود جالبیش اینجاست همشم تنم میشد
کنجکاو شدم برم یکم باهاش حرف بزنم و ازش یسری سوالا بپرسم برا همون سمت اتاقش رفتمو در زدم
/ویو کوک/
صدای در زدن اومد~
_بیا تو
+اوک
_کاری باهام داشتی
+اوهوم چن تا سوال ازت دارم
_اوکی بیا بشین ببینم چیکارم داری
بعد گفدن این حرف کامپیوترو خاموش کردمو رفتم سمتشو نشوندمش سمت کاناپهی تو اتاق
+خب سوال اولم اینه که برای کمک بهت و نقش بازی کردن باید چیکار کنم؟
_خب ببین میخاسم خودمم بت بگم یکم شرایطش سخته همه مهمونیایی ک من میرم باید بیایو بعضی اوقات به شرکتم بیای و طوری رفتار کنی انگار عاشقمی منم همین کارو میکنم
+اوک خب سوال بعدیمم اینه ک این نقش بازی کردن دیقا تا چه مدته؟
_اوم حدود دو سه سال بعدش حلش میکنمو میتونی بری
+اوکی خب سوالام تموم شد همینا بودن
_حالا من یسوال بپرسم؟
+هوم؟
_چرا بهم کمک میکنی چ سودی برات داره
+برا سرگرمی بنظر خیلی هیجان انگیز میاد مث سریالاس و برام باحاله
با گفتن این حرفش زدم زیر خنده اون واقن خیلی ساده بود
نمیترسید بلایی سرش بیاد هه
+چرا میخندی خو«با تعجب»
_تو خیلی سادهای اگه بلایی سرت بیارم چی؟
+یه حسی بهم میگه این کارو نمیکنی
با این حرفش خوشحال شدم بهم اعتماد داشت میخاسم باهاش یکم شوخی کنم
برا همینم رو صورتش خم شدمو چونشو گرفتم
_چی باعث شده همچین فکری بکنی جغله؟
بعد گفتن این حرفم سرمو بردم تو فاصله یه میلی متریشو با آرامش تمام یکی از دستامم گذاشتم رو کمرش
+بازیگر خوبی هستیا ولی نمیتونی منو خر فرض کنی اگه قرار بود همچین آدمی باشی هیچوخ اون دختره رونا رو از خدت نمیروندی
/ویو هانا/
این حرفو که بهش گفتم با لبخند ازم فاصله گرفت
_ادم تیزی هستی حالام برو بگیر بخاب بچه که کلی کار داریم
+یااااا من بچه نیسم
_غر نزن برو بخاب
بدون اهمیت بهش پاشدم رفتم بیرون سمت اتاقم
بلافاصله بعد از دراز کشیدن خابم برد
/ویو •••/
حیحی اینم از این پارت راستی ت کامنتا بهم بگین ک خشتون میاد کلیپ برای فیکا درست میکنم یا ن
شرط پارت بعد
10 لایک🩵
7 کامنت🩵
/ویو آنی/
من برم با اون دختر دوست بشم اما من با اینکه قبول کردم اما هیچوخ با قصد خوبی نزدیک اون دختر نشدم
هیچوخ اونقدی بخشنده نبودم که از کسی ک عاشقشم بگذرم
تنها دلیلی که پیشنهادشو قبول کردم برا این بود...
/ویو هانا/
هوف آخه من چرا قبول کردم کلی دردسر داره
اول اینکه این دخترهی عر عرو هی میخاد بیاد شر و ور بگه دوم اینکه اون فقد برای استفاده از من این کارو کرد
خیلی برام عجیب بود قیافش به طرز عجیبی برام آشنا بود بیخیالش حالا
گفته بود تا موقعی که بهش کمک میکنم نمیخاد خدمتکاری کنمو یه اتاق دیگه بهم داده بود تو کمد اتاقش کلی لباس بود جالبیش اینجاست همشم تنم میشد
کنجکاو شدم برم یکم باهاش حرف بزنم و ازش یسری سوالا بپرسم برا همون سمت اتاقش رفتمو در زدم
/ویو کوک/
صدای در زدن اومد~
_بیا تو
+اوک
_کاری باهام داشتی
+اوهوم چن تا سوال ازت دارم
_اوکی بیا بشین ببینم چیکارم داری
بعد گفدن این حرف کامپیوترو خاموش کردمو رفتم سمتشو نشوندمش سمت کاناپهی تو اتاق
+خب سوال اولم اینه که برای کمک بهت و نقش بازی کردن باید چیکار کنم؟
_خب ببین میخاسم خودمم بت بگم یکم شرایطش سخته همه مهمونیایی ک من میرم باید بیایو بعضی اوقات به شرکتم بیای و طوری رفتار کنی انگار عاشقمی منم همین کارو میکنم
+اوک خب سوال بعدیمم اینه ک این نقش بازی کردن دیقا تا چه مدته؟
_اوم حدود دو سه سال بعدش حلش میکنمو میتونی بری
+اوکی خب سوالام تموم شد همینا بودن
_حالا من یسوال بپرسم؟
+هوم؟
_چرا بهم کمک میکنی چ سودی برات داره
+برا سرگرمی بنظر خیلی هیجان انگیز میاد مث سریالاس و برام باحاله
با گفتن این حرفش زدم زیر خنده اون واقن خیلی ساده بود
نمیترسید بلایی سرش بیاد هه
+چرا میخندی خو«با تعجب»
_تو خیلی سادهای اگه بلایی سرت بیارم چی؟
+یه حسی بهم میگه این کارو نمیکنی
با این حرفش خوشحال شدم بهم اعتماد داشت میخاسم باهاش یکم شوخی کنم
برا همینم رو صورتش خم شدمو چونشو گرفتم
_چی باعث شده همچین فکری بکنی جغله؟
بعد گفتن این حرفم سرمو بردم تو فاصله یه میلی متریشو با آرامش تمام یکی از دستامم گذاشتم رو کمرش
+بازیگر خوبی هستیا ولی نمیتونی منو خر فرض کنی اگه قرار بود همچین آدمی باشی هیچوخ اون دختره رونا رو از خدت نمیروندی
/ویو هانا/
این حرفو که بهش گفتم با لبخند ازم فاصله گرفت
_ادم تیزی هستی حالام برو بگیر بخاب بچه که کلی کار داریم
+یااااا من بچه نیسم
_غر نزن برو بخاب
بدون اهمیت بهش پاشدم رفتم بیرون سمت اتاقم
بلافاصله بعد از دراز کشیدن خابم برد
/ویو •••/
حیحی اینم از این پارت راستی ت کامنتا بهم بگین ک خشتون میاد کلیپ برای فیکا درست میکنم یا ن
شرط پارت بعد
10 لایک🩵
7 کامنت🩵
۱.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.