ری اکشن توکیو ریونجرز
ری اکشن توکیو ریونجرز
شخصیت های این پارت: میتسویا و تایجو
موضوع: اگه مریض بشین
میتسو
از دید میتسو
داشتم لباسی که برای میکو دوختم میبردم تا امتحان کنه وقتی رفتم توی اتاقش حالش اصلا خوب نبود
میکو : اوه س...سلام میتسو
معلوم بود به زور بلند شده و ایستاده
رفتمو بغلش کردم که وقتی تلو تلو میخوره نیوفته
میتسو : استراحت کن حواسم حس
میکو : چ...چی من حالم خوبه
گذاشتمش روی تخت و براش دارو آوردم و
ازش مراقبت کردم
تایجو
از دید میکو حالم بده ولی اگه تایجو بفهمه خدا میدونه چی بهم میگه نمیتونم بهش بگم مثل همیشه تظاهر رفتم پایین
تایجو : میکو آماده شو میخوایم بریم بیرون
میکو : باشه
رفتم توی اتاقم و آماده شدم و باهاش رفتم بیرون وقتی بیرون بودم حالم بد تر شد دیگه نتونستم تظاهر کنم که خوبم
میکو : ت.....تایجو من باید .....برم یه جایی
تایجو : کجا
میکو : نمیتونم بگم باید برم
و بدو بدو از تایجو دور شدم و رفتم
از دید تایجو
میکو رفت و منم آروم و یواشکی رفتم دنبالش وقتی رسید دیدم رفته بیمارستان
رفتم پیشش
تایجو : چرا اومدی اینجا حالت خوبه ( جدی و سرد و البته خنده ی عصبانی )
از دید میکو
وقتی صدای سردشو شنیدم مو به تنم سیخ شد و برای تعریف کردم
تایجو : چرا بهم نگفتی
میکو : ....... میترسیدم
تایجو آروم بغلم کرد دیگه نترس ( حساب کنین با اون زندگی و شمایی که کنارش کوچولوید توی بغلش )
شخصیت های این پارت: میتسویا و تایجو
موضوع: اگه مریض بشین
میتسو
از دید میتسو
داشتم لباسی که برای میکو دوختم میبردم تا امتحان کنه وقتی رفتم توی اتاقش حالش اصلا خوب نبود
میکو : اوه س...سلام میتسو
معلوم بود به زور بلند شده و ایستاده
رفتمو بغلش کردم که وقتی تلو تلو میخوره نیوفته
میتسو : استراحت کن حواسم حس
میکو : چ...چی من حالم خوبه
گذاشتمش روی تخت و براش دارو آوردم و
ازش مراقبت کردم
تایجو
از دید میکو حالم بده ولی اگه تایجو بفهمه خدا میدونه چی بهم میگه نمیتونم بهش بگم مثل همیشه تظاهر رفتم پایین
تایجو : میکو آماده شو میخوایم بریم بیرون
میکو : باشه
رفتم توی اتاقم و آماده شدم و باهاش رفتم بیرون وقتی بیرون بودم حالم بد تر شد دیگه نتونستم تظاهر کنم که خوبم
میکو : ت.....تایجو من باید .....برم یه جایی
تایجو : کجا
میکو : نمیتونم بگم باید برم
و بدو بدو از تایجو دور شدم و رفتم
از دید تایجو
میکو رفت و منم آروم و یواشکی رفتم دنبالش وقتی رسید دیدم رفته بیمارستان
رفتم پیشش
تایجو : چرا اومدی اینجا حالت خوبه ( جدی و سرد و البته خنده ی عصبانی )
از دید میکو
وقتی صدای سردشو شنیدم مو به تنم سیخ شد و برای تعریف کردم
تایجو : چرا بهم نگفتی
میکو : ....... میترسیدم
تایجو آروم بغلم کرد دیگه نترس ( حساب کنین با اون زندگی و شمایی که کنارش کوچولوید توی بغلش )
۹.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.