فراموشی!
part ⅛
با تعجب بهش نگاه کردم که خندیدو منو توی بغلش کشید.
سرشو توی گردنم فرو بردو نفس های داغش به گردنم میخورد.
جیمیم:خیلی وقته دل تنگتم بیب!
با این حرفش سرشو از توی گردنم در آوردو نگاهشو به لبم داد.
دستشو ارومروی کمرم گذاشتو لباشو روی لبامگذاشت.
با اشتیاق میبوسید.
بعد از چن ثانیه ازم جدا شدو نگاه خماری بهم کرد.
دستمو پشت گردنش گذاشتمو این دفعه من لبامو روی لباش گذاشتم.
آروم میبوسید مثل بچه ای که تازه چیزی که میخاستو بهش دادن و نمیسخات جدا بشه.
دستم روی شونش گذاشتم به سمت عقب هولش دادم کف گفت:بقیش برای شب بیبی گرل هوم؟!
با این حرفش خنده کوچیکی کردمو حرفشو تایید کردم و دراز کشیدم.
با تعجب بهمنگاه میکرد که....
ادامه دارد.......
با تعجب بهش نگاه کردم که خندیدو منو توی بغلش کشید.
سرشو توی گردنم فرو بردو نفس های داغش به گردنم میخورد.
جیمیم:خیلی وقته دل تنگتم بیب!
با این حرفش سرشو از توی گردنم در آوردو نگاهشو به لبم داد.
دستشو ارومروی کمرم گذاشتو لباشو روی لبامگذاشت.
با اشتیاق میبوسید.
بعد از چن ثانیه ازم جدا شدو نگاه خماری بهم کرد.
دستمو پشت گردنش گذاشتمو این دفعه من لبامو روی لباش گذاشتم.
آروم میبوسید مثل بچه ای که تازه چیزی که میخاستو بهش دادن و نمیسخات جدا بشه.
دستم روی شونش گذاشتم به سمت عقب هولش دادم کف گفت:بقیش برای شب بیبی گرل هوم؟!
با این حرفش خنده کوچیکی کردمو حرفشو تایید کردم و دراز کشیدم.
با تعجب بهمنگاه میکرد که....
ادامه دارد.......
۱۷.۶k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.