نیکوتین...
غرق خودِ گذشته ام شاید هم حال!
گاهی که به خود مینگرم و پیران این سرزمین خاکی سفره دل را برایم باز میکنند کمی سردرگم میگردم
تمام هستی از نوجوانی و لذت جوانی میگویند اما چرا ان را در نمیابم چرا این لذت به سراغ من نمیآید یا چرا معنی لذت در لغت نامه ام پنهان شده است
هر ثانیه یک قدم از زندگانی دور تر میشوم و از لذت جوانی ام کاسته میشود
ساعت ها در کنج تنهایی ام سپری میشوند و از شیطنت های جوانی گریزانم
از تلخی زندگی لذت میبرم گویا کم کم زمان ان رسیده است که طعم ان را بپذریم اما ایا زندگانی همیشه به تلخی امروز و فردا است؟نمیدانم!
من که از زندگانی فقط درد و تلخی را مزه کرده ام
نخست انقدر تلخ نبود هرگاه به تلخی اش عادت کردم تلخ تر شد مرا اماده ی رنج و درد بیشتری ساخت گاهی نتوانستم خود را اماده ی تلخی امروزم کنم اما فردا باز امد و تلخ تر شد باید میپذیرفتم یا شاید ذره ذره خود را تسلیم این منِ ویران میکردم
اما نپذیرفتم و نه خود را تسلیم درد کردم خود تلخ شدم شکستم و به زندگی دیگران طعم دادم گاهی تلخ شدم برایشان گاهی هم تلخی ها را با خود بردم اما چه کسی میتواند به این منِ تلخ منِ ازاده خاطر و منِ سردرگم رهایی دهد چه زمانی دل به شیطنت های نوجوانی میدهم شاید دیر شود دیر تر از این زمان شاید نباشم یا شاید کهنسالی مرا گرفتار کند و تا ابد در حسرت مثل دیگران بودن بمانم!
گاهی که به خود مینگرم و پیران این سرزمین خاکی سفره دل را برایم باز میکنند کمی سردرگم میگردم
تمام هستی از نوجوانی و لذت جوانی میگویند اما چرا ان را در نمیابم چرا این لذت به سراغ من نمیآید یا چرا معنی لذت در لغت نامه ام پنهان شده است
هر ثانیه یک قدم از زندگانی دور تر میشوم و از لذت جوانی ام کاسته میشود
ساعت ها در کنج تنهایی ام سپری میشوند و از شیطنت های جوانی گریزانم
از تلخی زندگی لذت میبرم گویا کم کم زمان ان رسیده است که طعم ان را بپذریم اما ایا زندگانی همیشه به تلخی امروز و فردا است؟نمیدانم!
من که از زندگانی فقط درد و تلخی را مزه کرده ام
نخست انقدر تلخ نبود هرگاه به تلخی اش عادت کردم تلخ تر شد مرا اماده ی رنج و درد بیشتری ساخت گاهی نتوانستم خود را اماده ی تلخی امروزم کنم اما فردا باز امد و تلخ تر شد باید میپذیرفتم یا شاید ذره ذره خود را تسلیم این منِ ویران میکردم
اما نپذیرفتم و نه خود را تسلیم درد کردم خود تلخ شدم شکستم و به زندگی دیگران طعم دادم گاهی تلخ شدم برایشان گاهی هم تلخی ها را با خود بردم اما چه کسی میتواند به این منِ تلخ منِ ازاده خاطر و منِ سردرگم رهایی دهد چه زمانی دل به شیطنت های نوجوانی میدهم شاید دیر شود دیر تر از این زمان شاید نباشم یا شاید کهنسالی مرا گرفتار کند و تا ابد در حسرت مثل دیگران بودن بمانم!
۳.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۲