فیک (جرعت یا حقیقت؟) part 15
جرعت یا حقیقت ؟
پارت 15
" عشق یعنی یه نفرو بیشتر از خودت دوست داشته باشی و این اتفاق یعنی کسی که دوسش داری همین حسو به یه نفر دیگه داره !"
کیم سو وون
با درد شدید توی سرش به سمت عسلی رفت و درشو باز کرد ... یکی از اسپیرین ها رو بدون اب قورت و داد و به سمت دستشویی رفت ...
بخاطر اتفاق دیشب هر چی رو دیشب خورده بود بالا اورد ...
توی اینه به صورت خودش خیره شد...
- کاش هیچوقت اون کارو نمیکردی جانگ هوسوک !
انگشتشو رو به روی خودش برد و انعکاسش توی اینه خیره اشاره کرد ...
- و تو ...
- کاش همیشه به چشم یه دوست بهش نگاه کرده بودی !
***
اروم از روی تخت بلند شد بعد از دروغای دیشبش اصلا دلش نمیخاست سو وونو ببینه ...
دیگه حتی نمیخاست از خواب بلند شه ...
سمت در رفت و قفلشو باز کرد ... دیشب بخاطر اینکه کسی متوجه شب بیداریش نشه درو قفل کرده بود
مطمئن بود چشماش پف کرده
اروم پله ها رو پایین رفت ... پسرا دور میز نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن ...
جین با دیدن هوسوک لقمه پشت گلوش گیر کرد و چند تا سرفه کرد و با نگاهش حضور هوسوک رو اعلام کرد .
حالا دیگه به پائین پله ها رسیده بود .
بی حوصله صندلیو بیرون کشید و روش نشست
نامجون گلدشو صاف کرد و اهمی گفت ... : فک کنم باید برامون توضیح بدی دیشب کجا بودی و چه اتفاقی برات افتاده !
هوسوک همونطور که با نگاه بی حسش پارچ اب رو توی لیوانش می ریخت لب زد
+ علاقه ای بهش ندارم
جیمین توپید بهش : یاا تو اصلا میدونی دیشب چقدر نگرانت شدیم ؟
یا داد بلند بلند تری گفت : حتی نزدیک بود زنگ بزنیم به پلیس ... میدونی قرار بود بهمون بخندن زدیم یه سلبریتی رو گم کردیم !
اما هوسوک همچنان مات به جیمین خیره شده بود .
تهیونگ که از عصبانیت جیمین به وجد اومده بود اروم شونه های جیمینو گرفت : یا اروم باش
جیمین نفس عمیقی کشید و به غذا خوردنش ادامه داد .
جونکوک قاشق توی دستش رو روی میز گذاشت : هیونگ میدونم در جایگاهی نیستم که بخام تو رو نصیحت کنم ولی فکر میکنم واقعا باید یه دلیل قانع کننده برای این کارات داشته باشی !
هوسوک صندلیش به عقب هل داد و از روی جاش بلند شد ...
یونگی که تا اون موقع ساکت بود همونطور که قاشق سوپ توی دستش بود با صدای نسبتا بلندی گفت : بشین !
هوسوک که تا اون لحظه خداروشکر میکرد که یونگی وارد بحث نشده ناگهان حالش بهم خورد ... سرش گیج میرفت زانوش شل شد و همه جا تار شد ...
***
یونگی به قیافه معصوم هوسوک که حالا استینش بالا زدی شده بود و روی تخت سفید رنگ سرمی بهش وصل شده بود خیره شد ...
پوفی کشید و اروم گفت : کاش انقد لجباز نبودی !
جین با پلاستیک توی دستش وارد اتاق شد
جین : معلوم نیست این بچه چش شده ...
یونگی : دیشب یه چیزایی از سو وون میگفت !
جین : لازم نیست به سو وون خبر بدیم ؟
یونگی : نه مگه یادت نیست ؟! پارسال که هوسوک تصادف کرده بود و قفط سرش شکسته بود انقد با هول اومده بود بیمارستان که وقتی رسید دم در بیمارستان حالش بد شده بود ...
جین : اصلا این دخترو درک نمیکنم !
یونگی : ابروشو بالا انداخت : ولی بنظرت سو وون حسی به هوسوک نداره ؟
جین : امیدوارم اینطور نباشه !
یونگی : نگاهاش درد داره انگار مدت هاست میخاد چیزی رو به هوسوک بگه اما نمیتونه ...
جین : حقیقتا به چشمای کسی خیره نمیشم !
****
سو وون قمقمه شیشه ای روی توی دستش فشرد ...
ازمایشگاه بیشتر از همیشه بوی الکل میداد ...
نگاهی به مرومی کرد که هر کدوم برای دردی اینجا بودن سو وون بجز درد سرش و میگرنش قلبش هم درد میکرد... کاش دکتر سی اسکن قلب هم براش مینوشت !
با خونده شدن شماره 267 توی بلندگو به سمت پیشخان رفت ...
زن : کیم سو وون ؟
- بله خودمم
زن : ازمایش سی اسکن سر ؟
- بله
زن پوشه ای رو به سو وون داد
زن : لطفا برید اتاق اقای دکتر ...
- ولی من فقط برای جواب ازمایشم اومدم !
زن : خود دکتر ازمایشون رو بررسی کردن و گفتن برید اتاقشون ...
سو وون با تردید تشکر کرد و پوشه رو گرفت به سمت راهرو یمت راست رفت ...
**
دکتر پوشه رو به سمت لامپ اتاق گرفت : متاسفم خانوم کیم ...
- مشکلی پیش اومده ؟
دکتر سرشو پائین انداخت و اروم گفت : متاسفانه شما به بیماری تومور مغزی مبتلا شدید !
- چ...چی ؟
دکتر : نوعی سرطانه ...
پارت 15
" عشق یعنی یه نفرو بیشتر از خودت دوست داشته باشی و این اتفاق یعنی کسی که دوسش داری همین حسو به یه نفر دیگه داره !"
کیم سو وون
با درد شدید توی سرش به سمت عسلی رفت و درشو باز کرد ... یکی از اسپیرین ها رو بدون اب قورت و داد و به سمت دستشویی رفت ...
بخاطر اتفاق دیشب هر چی رو دیشب خورده بود بالا اورد ...
توی اینه به صورت خودش خیره شد...
- کاش هیچوقت اون کارو نمیکردی جانگ هوسوک !
انگشتشو رو به روی خودش برد و انعکاسش توی اینه خیره اشاره کرد ...
- و تو ...
- کاش همیشه به چشم یه دوست بهش نگاه کرده بودی !
***
اروم از روی تخت بلند شد بعد از دروغای دیشبش اصلا دلش نمیخاست سو وونو ببینه ...
دیگه حتی نمیخاست از خواب بلند شه ...
سمت در رفت و قفلشو باز کرد ... دیشب بخاطر اینکه کسی متوجه شب بیداریش نشه درو قفل کرده بود
مطمئن بود چشماش پف کرده
اروم پله ها رو پایین رفت ... پسرا دور میز نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن ...
جین با دیدن هوسوک لقمه پشت گلوش گیر کرد و چند تا سرفه کرد و با نگاهش حضور هوسوک رو اعلام کرد .
حالا دیگه به پائین پله ها رسیده بود .
بی حوصله صندلیو بیرون کشید و روش نشست
نامجون گلدشو صاف کرد و اهمی گفت ... : فک کنم باید برامون توضیح بدی دیشب کجا بودی و چه اتفاقی برات افتاده !
هوسوک همونطور که با نگاه بی حسش پارچ اب رو توی لیوانش می ریخت لب زد
+ علاقه ای بهش ندارم
جیمین توپید بهش : یاا تو اصلا میدونی دیشب چقدر نگرانت شدیم ؟
یا داد بلند بلند تری گفت : حتی نزدیک بود زنگ بزنیم به پلیس ... میدونی قرار بود بهمون بخندن زدیم یه سلبریتی رو گم کردیم !
اما هوسوک همچنان مات به جیمین خیره شده بود .
تهیونگ که از عصبانیت جیمین به وجد اومده بود اروم شونه های جیمینو گرفت : یا اروم باش
جیمین نفس عمیقی کشید و به غذا خوردنش ادامه داد .
جونکوک قاشق توی دستش رو روی میز گذاشت : هیونگ میدونم در جایگاهی نیستم که بخام تو رو نصیحت کنم ولی فکر میکنم واقعا باید یه دلیل قانع کننده برای این کارات داشته باشی !
هوسوک صندلیش به عقب هل داد و از روی جاش بلند شد ...
یونگی که تا اون موقع ساکت بود همونطور که قاشق سوپ توی دستش بود با صدای نسبتا بلندی گفت : بشین !
هوسوک که تا اون لحظه خداروشکر میکرد که یونگی وارد بحث نشده ناگهان حالش بهم خورد ... سرش گیج میرفت زانوش شل شد و همه جا تار شد ...
***
یونگی به قیافه معصوم هوسوک که حالا استینش بالا زدی شده بود و روی تخت سفید رنگ سرمی بهش وصل شده بود خیره شد ...
پوفی کشید و اروم گفت : کاش انقد لجباز نبودی !
جین با پلاستیک توی دستش وارد اتاق شد
جین : معلوم نیست این بچه چش شده ...
یونگی : دیشب یه چیزایی از سو وون میگفت !
جین : لازم نیست به سو وون خبر بدیم ؟
یونگی : نه مگه یادت نیست ؟! پارسال که هوسوک تصادف کرده بود و قفط سرش شکسته بود انقد با هول اومده بود بیمارستان که وقتی رسید دم در بیمارستان حالش بد شده بود ...
جین : اصلا این دخترو درک نمیکنم !
یونگی : ابروشو بالا انداخت : ولی بنظرت سو وون حسی به هوسوک نداره ؟
جین : امیدوارم اینطور نباشه !
یونگی : نگاهاش درد داره انگار مدت هاست میخاد چیزی رو به هوسوک بگه اما نمیتونه ...
جین : حقیقتا به چشمای کسی خیره نمیشم !
****
سو وون قمقمه شیشه ای روی توی دستش فشرد ...
ازمایشگاه بیشتر از همیشه بوی الکل میداد ...
نگاهی به مرومی کرد که هر کدوم برای دردی اینجا بودن سو وون بجز درد سرش و میگرنش قلبش هم درد میکرد... کاش دکتر سی اسکن قلب هم براش مینوشت !
با خونده شدن شماره 267 توی بلندگو به سمت پیشخان رفت ...
زن : کیم سو وون ؟
- بله خودمم
زن : ازمایش سی اسکن سر ؟
- بله
زن پوشه ای رو به سو وون داد
زن : لطفا برید اتاق اقای دکتر ...
- ولی من فقط برای جواب ازمایشم اومدم !
زن : خود دکتر ازمایشون رو بررسی کردن و گفتن برید اتاقشون ...
سو وون با تردید تشکر کرد و پوشه رو گرفت به سمت راهرو یمت راست رفت ...
**
دکتر پوشه رو به سمت لامپ اتاق گرفت : متاسفم خانوم کیم ...
- مشکلی پیش اومده ؟
دکتر سرشو پائین انداخت و اروم گفت : متاسفانه شما به بیماری تومور مغزی مبتلا شدید !
- چ...چی ؟
دکتر : نوعی سرطانه ...
۱۲۴.۴k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.