رمان عشق سیاه و سفید///part;84~
ا/ت: اخه من تازه کارم... لازم نبود این کارا
هیون سو: من میدونستم تو قرار همیشه بدرخشی... فعلا این اولاشه قرار مشهور بشی..
بعد گفتن این حرفی که سال ها ارزوی من بود ذوق کردم...
ا/ت: و.. واقعا؟! خیلی خیلی ممنونم
و دوبار احترام گذاشتم
ا/ت: من دیگه برم لباسامو عوض کنم!
هیون سو: باشه..(لبخند کوچیک)
رفتم رختکن و لباسامو عوض کردم و لباسه خودمو پوشیدم و از هیون سو و کارمند ها و میکاپ ارتیستا خداحافظی کردمو با جونگ سو از کمپانی خارج شدیم...
جونگ سو: عالی بودی دختر!!
ا/ت: ممنونم... ولی انگاری... تو یکم خوابت میاد چون چشات قرمز شدن...
جونگ سو: هوم اره یکم خواب الودم.. حالا سوار شو خانم پرنسس
(بقیش از زبان خودم)
ا/ت یه خنده اروم میکنه و سوار ماشین میشه و جونگ سو هم سوار ماشین میشه وحرکت میکنن... تو اتوبان بودن که یهو چشای جونگ سو کم کم بسته میشه و کم مونده بود تصادف کنن ولی تا میخواستن بخورن ب ماشین جلوشون ا/ت یه جیغی میزنه که زود جونگ سو چشاشو باز میکنه با هولی و سریع با پاش ترمزو میگیره...و وایمیستن... ا/ت کلا پر از استرس شدهبودو فشار عصبی بهش وارد شدو کلا دستاش میلرزید قلبش تند تند میزد و نفس های کوتاه تندی میکرد... حالش بشدت خراب بودـ.. جونگ سو متوجه حال ا/ت میشه و سریع ماشینو یه جا میزنه کنار و زود پیاده میشه و از پشت ماشین اب میاره و بعد میده تا ا/ت بخوره ولی ا/ت.... حالش خیلی بده و همینجوری با دستای لرزیده زول زده به جلو
جونگ سو: ا/ت ا/ت معذرت میخوام منو ببخش نفهمیدم اصن چیشد... یهو یهو فقط خوابم برد
و بعد نگاهی به دستای لرزیده ا/ت میندازه و زود میگرتشون... و نگاه ا/ت میزه رو جونگ سو
جونگ سو: چیزی نیست... باشه؟! چیزی نیست نترس
و بعداب تودستشو درشو باز میکنه میده به ا/ت و میرتش به سمت لبای ا/ت..
جونگ سو: بیا بخورش!
ا/ت هم یکم از اب میخوره
جونگ سو: خوبی؟! خوب شدی؟!
ا/ت: هوم آ... اره خ.. خوبم....
جونگ سو: خدارو شکر
جونگ سو با همون اب تو دستش صورتشو میشوره تا خوابش بپره... و بعد دوباره راه میوفتن... تا اینکه اروم اروم ا/ت سرشو میزاره رو شیشه و میخوابه...
بعد چند مین به خونه میرسن و جونگ سو ا/ت رو میگزه بغلشو وارد عمارت میشه.... و بله باز کیونگی که منتظر ا/ت بود تا دید ا/ت بغل جونگ سوعه از رو مبل بلند شدو با چشم غوره به جونگ سو و با عصبانیت رفت تو اتاقشـ...
جونگ سو ا/ت رو تا اتاق کیونگ برد... نتونست با دست در بزنه با پا زد
کیونگ: بله؟!
جونگ سو: منم ا/ترو اوردم...
کیونگ: ببرش همونجایی که باید باشه...
جونگ سو: چی؟! نفهمیدم..
کیونگ: معلومه که.... توبغلت خوابیده! اون هرزه ی اشغال باهمه تو رابطس... گفتم بهتره شبم باهم به سر ببرینو حال کنید...
جونگ سو: چی داری میگی ا/ت فقط.....(میخواست بگه فقط خسته بود... ولی کیونگ حرفشو قطع میکنه و میگه...)
هیون سو: من میدونستم تو قرار همیشه بدرخشی... فعلا این اولاشه قرار مشهور بشی..
بعد گفتن این حرفی که سال ها ارزوی من بود ذوق کردم...
ا/ت: و.. واقعا؟! خیلی خیلی ممنونم
و دوبار احترام گذاشتم
ا/ت: من دیگه برم لباسامو عوض کنم!
هیون سو: باشه..(لبخند کوچیک)
رفتم رختکن و لباسامو عوض کردم و لباسه خودمو پوشیدم و از هیون سو و کارمند ها و میکاپ ارتیستا خداحافظی کردمو با جونگ سو از کمپانی خارج شدیم...
جونگ سو: عالی بودی دختر!!
ا/ت: ممنونم... ولی انگاری... تو یکم خوابت میاد چون چشات قرمز شدن...
جونگ سو: هوم اره یکم خواب الودم.. حالا سوار شو خانم پرنسس
(بقیش از زبان خودم)
ا/ت یه خنده اروم میکنه و سوار ماشین میشه و جونگ سو هم سوار ماشین میشه وحرکت میکنن... تو اتوبان بودن که یهو چشای جونگ سو کم کم بسته میشه و کم مونده بود تصادف کنن ولی تا میخواستن بخورن ب ماشین جلوشون ا/ت یه جیغی میزنه که زود جونگ سو چشاشو باز میکنه با هولی و سریع با پاش ترمزو میگیره...و وایمیستن... ا/ت کلا پر از استرس شدهبودو فشار عصبی بهش وارد شدو کلا دستاش میلرزید قلبش تند تند میزد و نفس های کوتاه تندی میکرد... حالش بشدت خراب بودـ.. جونگ سو متوجه حال ا/ت میشه و سریع ماشینو یه جا میزنه کنار و زود پیاده میشه و از پشت ماشین اب میاره و بعد میده تا ا/ت بخوره ولی ا/ت.... حالش خیلی بده و همینجوری با دستای لرزیده زول زده به جلو
جونگ سو: ا/ت ا/ت معذرت میخوام منو ببخش نفهمیدم اصن چیشد... یهو یهو فقط خوابم برد
و بعد نگاهی به دستای لرزیده ا/ت میندازه و زود میگرتشون... و نگاه ا/ت میزه رو جونگ سو
جونگ سو: چیزی نیست... باشه؟! چیزی نیست نترس
و بعداب تودستشو درشو باز میکنه میده به ا/ت و میرتش به سمت لبای ا/ت..
جونگ سو: بیا بخورش!
ا/ت هم یکم از اب میخوره
جونگ سو: خوبی؟! خوب شدی؟!
ا/ت: هوم آ... اره خ.. خوبم....
جونگ سو: خدارو شکر
جونگ سو با همون اب تو دستش صورتشو میشوره تا خوابش بپره... و بعد دوباره راه میوفتن... تا اینکه اروم اروم ا/ت سرشو میزاره رو شیشه و میخوابه...
بعد چند مین به خونه میرسن و جونگ سو ا/ت رو میگزه بغلشو وارد عمارت میشه.... و بله باز کیونگی که منتظر ا/ت بود تا دید ا/ت بغل جونگ سوعه از رو مبل بلند شدو با چشم غوره به جونگ سو و با عصبانیت رفت تو اتاقشـ...
جونگ سو ا/ت رو تا اتاق کیونگ برد... نتونست با دست در بزنه با پا زد
کیونگ: بله؟!
جونگ سو: منم ا/ترو اوردم...
کیونگ: ببرش همونجایی که باید باشه...
جونگ سو: چی؟! نفهمیدم..
کیونگ: معلومه که.... توبغلت خوابیده! اون هرزه ی اشغال باهمه تو رابطس... گفتم بهتره شبم باهم به سر ببرینو حال کنید...
جونگ سو: چی داری میگی ا/ت فقط.....(میخواست بگه فقط خسته بود... ولی کیونگ حرفشو قطع میکنه و میگه...)
۱۳.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.