دو پارتی :بخشیدمت....
شب بود. نمیدانم چند وقت از آن روز گذشته... فقط میدانم دلم برای آن صدای ملایمش وقتی صدایم میکرد تنگ شده... برای آن نگاهی که با محبت نگاهم میکرد تنگ شده... دلم برای وقتی که اعصبانی میشد و اخم میکرد تنگ شده... کاش میفهمید و مرا ترک نمیکرد .... کاش میفهمید و منو با این همه خاطرات که الان سوهان روحم شده تنهایم نمیگذاشت ... کاش بخاطر کسی دیگری من را تنها نمیگذاشت .... نمیدانم چرا گول آن نگاه و لحن پر محبتش را خوردم... نمیدانستم همه این ها دروغ است مرا فریب داده... اون مرا دوست نداشته.... این فقط یک فکر احمقانه بود... نباید گول او را میخوردم .... نباید گول آن چشمان خوش رنگش را میخوردم... کاش افسون آن چشمان نشده بودم.... کاش افسون آن لبخند دلنشین نشده بودم.... کاش افسون بوی تنش نبودم.... اشک هایم سر آزیر شد.... صدای در اتاقم اومد .جینا وارد اتاق شد ^ ا.ت این چه بلایی سر خودت آوردی اون خودش خوشحاله بعد تو اینجوری هستی؟ ا.ت ارزش ندارع بخدا اون خوشحالم تو چرا باید قصشو بخوری . اشک هام بیشتر سر آزیر شد دلم به حال خودم سوخت + نمیتونم جینا هر کاری میکنم حالم خوب نیست ... به فکر اینم چطور تونست منو ترک کنه چطور وقتی عاشقم نبود و عاشق یکی دیگه بود باهام بود... چطوری بهم میگفت عشقم؟ اشک هام هر لرزه شدید تر میشد . دستام میلرزید. قلبم بهش فشار اومده بود... نفسم بالا نمیومد جینا سریع بلند شد و رفت قرصمو بیاره . بعد که قرصمو با یه آب بهم داد خوردم دراز کشیدم و خوابم برد. صبح بیدار شدم حالم بهتر بود . جینا داشت صبحونه درست میکرد + سلام خوبی ^ سلام مرسی بهتری + اره مرسی جینا میزو چید و صفره رو انداخت خواستم کمی از صبحونه بخورم که حالت تهوع بدی بهم دست داد و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و آوردم بالا .جینا با استرس کنار دم در سرویس بهداشتی وایساده بود . ^ ا.ت چی شد؟ + نمیدونم حالم بد شد .^ ا.ت بیا بریم دکتر + نه فقط یه حالت تهوع سادس ^ ا.ت بیا بریم دکتر کوتاه اومدم و با جینا رفتیم دکتر ،دکتر گفت آزمایش بدیم وقتی آزمایش دادیم با دیدن جواب آزمایش هم من هم جینا بشدت تعجب کردیم... حامله بودم. یک ماهم بود ^ ا.ت این بچه از جیهوپه نه؟ سرمو تکون دادم + دیگه میتونه از کی باشه .... اشک هام شروع به ریختن کرد ... ^ ا.تخودتو ناراحت نکن + چجوری خودمو ناراحت نکنم جینا اشکمو پاک کرد ^ نمیدونم ولی خوشحال باش چون داری مادر میشی سرمو تکون دادم . هشت ماه بعد: با افسردگی مبارزه کردم و دیگه افسرده نیستم دیگه کمبه جیهوپ فکر میکنم و همش به فکر دخترمم . دکتر بهم گفته بخاطر مشکل قلبیم ممکنه بمیرم و فقط خودم اینومیدونم .به جینا نگفتم چون میدونستم منصرفم میکنه اما میدونم که اگه بمیرم جینا هواسش بهش هست.شکمم برآمده شده بود . نامه ای نوشته بودم و گذاشتم توی کشومیزم امیدوارم که موقع زایمان زنده بمونم چون دلم میخواد دخترمو ببینم و بغلش کنم.بوشکنم با جینا نشسته بودم و داشتیم سریال میدیدم که دیدم درد بدی توی شکمم و کمرم پیچید داد بلندی زدم.جینا هول شده بود و سریع منو برد و سوار ماشین کرد و سریع حرکت کرد ^ ا.ت جان خواهر قشنگم مشکلی پیش نمیاد درد داری میدونم نفس عمیق بکش بهتر میشی .چقدر خوب بود همچین دوستی داشتن که مثل خواهرته:)دردم خیلی زیاد شده بود نفس عمیقی کشیدم .سریع رسیدیم بیمارستان .من رو روی برانکارد گذاشتن و سریع بردن اتاق عمل بقیشو بیهوش شدمو چیزی حس نکردم....از زبون جینا : خیلی استرس داشتم . نگران ا.ت بودم. ا.ت مثل خواهرم بود برام. یه لحظه به فکرم رسید به هوسوک زنگ بزنم .اون پدر بچه بود و حق داشت بچه رو ببینه گوشیم رو برداشتم و به هوسوک زنگ زدم.بعد از دوتا بوق برداشت -الو صدای بشدت بی حالی رو شنیدم .صدای جیهوپ انقدر بی حال نبود... ^ الو سلام جیهوپ - سلام شما؟ ^ جینا هستم دوست ا.ت - خب بفرمایید .^ جیهوپ بیا بیمارستان (.....) - برای چی توی صدای جیهوپ نگرانی موج میزد ^ برای ا.ت - مگ...ه چش ش..شده؟ ^ زایمان داره اونم بچه تو...- بچه من؟ شوخی میکنی ^ میخوای باور کن میخوای نکن - واقعا ا.ت از من باردار بود.. چرا بهم چیزی نگفت؟^ آقای هوسوک وقتی شما بهش خیانت میکنی چه انتظاری داری جیهوپ ساکت شده بود - الان میام .^ منتظرم .
۶۴.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.