پارت ۹ فیک معجزه ی عشق
پارت ۹ فیک معجزه ی عشق
ناره چشماش رو باز کرد . توی چادر سهون بود . جایی که سهون هیچوقت نمیزاشت اون اونجا باشه . یکمی سر گیجه داشت . بلند شد و نشت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت. سهون سرشو از چادر اورد داخل
_پاشو دردسر خانوم...اگه بدونی دیشب چیکار کردی؟
ناره سرشو خیلی سریع با ترس اورد بالا و به سهون خیره شد
_چیکار کردم؟
_یه ذره فکر کن...
❤ فلش بک❤
سهون_اگه تو اون باشی...حق میدم
ناره لبخند گشادی زد
_چی؟
_مگه غش نکرده بودی؟
_نه...
به محض تموم شدن حرفش خود به خود دهنش باز شد و روی سهون بالا آورد . جالبیش اینجا بود که هیچی به لباس های خودش نخورده بود .
_ناره یااااا...چیکار کردی؟
یقه ی سهون رو گرفت برای اینکه نیوفته و خیلی اروم سرش رو آورد عقب و لبخند گشادی زد
_یه کار خوب...
_ناره...از حرفت پشیمون میشی
سهون هنوز دستش دور کمر ناره حلقه بود . وقتی دید حال ناره بهتره حلقه ی دستشو باز کرد و ناره همونطور که شل شد و داشت میوفتاد گردن سهون رو گرفت که باعث شد سهون روی ناره خم بشه و دوباره دستشو دور کمر ناره حلقه کنه . اینبار ناره واقعا غش کرد و چشماش بسته شد...
❤ پایان فلش بک❤
ناره با به یاد آوردن اون شب دستش رو به پیشونیش چسبوند
ناره_الان...اگه بخوای بدبختم کنی...حق میدم...
_تازه تو بخش مهم داستانو خواب بودی
ناره هینی کشید و با وحشت گفت
_نکنه...
ادامه ی حرفشو خورد و لب پایینشو گاز گرفت . سهون لبخند زد
سهون_قربون ذهن خرابت
ناره_جانم؟؟!
_رفتارت...شبیه خواهر کوچیکمه...همیشه همین حرفو بهش میزدم
_از خواهرت عکس داری؟؟
_نخیر...اونو شما دیشب انداختی تو آب
_واااااای...رسما قراره منو بکشی
_یه جورایی
_نگفتی...اون بخش داستان چی بود
_وقتی داشتم بلندت میکردم تو خواب جفتک انداختی باعث شدی بیوفتم تو آب و خیس شم...
ناره به لباساش نگاه کرد
_میگم چرا احساس نم میکنم...
_بسه دیگه...نمیای بیرون؟
_من احساس میکنم بوی آشغال میدم...میگم میری بیرون لباسمو عوض کنم؟
_باشه
رفت بیرون . ناره هم بلند شد و لباساشو عوض کرد . یه آستین حلقه ای پوشید که حلقه ای هاش پهن بود . یه شلوار و جلیقه ی لی هم پوشید و موهای نقره ایش رو گوجه ای بالای سرش بست . زیادی گوگولی شده بود . از چادر اومد بیرون و کتونی سفید و هلوگرامیش رو پوشید .
***
سهون از چادر اومد بیرون . یکمی فکر کرد . ناره اولین دختری به غیر از خواهرش بود که سهون باهاش رفتار خوبی داشت . شاید چون به شدت شبیه خواهرش بود . البته رفتاراش...قیافش که خیلی فرق میکرد . اونو یاد سه یون مینداخت...همون خواهر کوچیکش . یعنی...بازم ممکن بود که سه یون رو ببینه؟
....
ناره چشماش رو باز کرد . توی چادر سهون بود . جایی که سهون هیچوقت نمیزاشت اون اونجا باشه . یکمی سر گیجه داشت . بلند شد و نشت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت. سهون سرشو از چادر اورد داخل
_پاشو دردسر خانوم...اگه بدونی دیشب چیکار کردی؟
ناره سرشو خیلی سریع با ترس اورد بالا و به سهون خیره شد
_چیکار کردم؟
_یه ذره فکر کن...
❤ فلش بک❤
سهون_اگه تو اون باشی...حق میدم
ناره لبخند گشادی زد
_چی؟
_مگه غش نکرده بودی؟
_نه...
به محض تموم شدن حرفش خود به خود دهنش باز شد و روی سهون بالا آورد . جالبیش اینجا بود که هیچی به لباس های خودش نخورده بود .
_ناره یااااا...چیکار کردی؟
یقه ی سهون رو گرفت برای اینکه نیوفته و خیلی اروم سرش رو آورد عقب و لبخند گشادی زد
_یه کار خوب...
_ناره...از حرفت پشیمون میشی
سهون هنوز دستش دور کمر ناره حلقه بود . وقتی دید حال ناره بهتره حلقه ی دستشو باز کرد و ناره همونطور که شل شد و داشت میوفتاد گردن سهون رو گرفت که باعث شد سهون روی ناره خم بشه و دوباره دستشو دور کمر ناره حلقه کنه . اینبار ناره واقعا غش کرد و چشماش بسته شد...
❤ پایان فلش بک❤
ناره با به یاد آوردن اون شب دستش رو به پیشونیش چسبوند
ناره_الان...اگه بخوای بدبختم کنی...حق میدم...
_تازه تو بخش مهم داستانو خواب بودی
ناره هینی کشید و با وحشت گفت
_نکنه...
ادامه ی حرفشو خورد و لب پایینشو گاز گرفت . سهون لبخند زد
سهون_قربون ذهن خرابت
ناره_جانم؟؟!
_رفتارت...شبیه خواهر کوچیکمه...همیشه همین حرفو بهش میزدم
_از خواهرت عکس داری؟؟
_نخیر...اونو شما دیشب انداختی تو آب
_واااااای...رسما قراره منو بکشی
_یه جورایی
_نگفتی...اون بخش داستان چی بود
_وقتی داشتم بلندت میکردم تو خواب جفتک انداختی باعث شدی بیوفتم تو آب و خیس شم...
ناره به لباساش نگاه کرد
_میگم چرا احساس نم میکنم...
_بسه دیگه...نمیای بیرون؟
_من احساس میکنم بوی آشغال میدم...میگم میری بیرون لباسمو عوض کنم؟
_باشه
رفت بیرون . ناره هم بلند شد و لباساشو عوض کرد . یه آستین حلقه ای پوشید که حلقه ای هاش پهن بود . یه شلوار و جلیقه ی لی هم پوشید و موهای نقره ایش رو گوجه ای بالای سرش بست . زیادی گوگولی شده بود . از چادر اومد بیرون و کتونی سفید و هلوگرامیش رو پوشید .
***
سهون از چادر اومد بیرون . یکمی فکر کرد . ناره اولین دختری به غیر از خواهرش بود که سهون باهاش رفتار خوبی داشت . شاید چون به شدت شبیه خواهرش بود . البته رفتاراش...قیافش که خیلی فرق میکرد . اونو یاد سه یون مینداخت...همون خواهر کوچیکش . یعنی...بازم ممکن بود که سه یون رو ببینه؟
....
۱۸.۴k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.