رمان جاسوس و مدرسه پارت ۸
از زبان آنیا::
خیلی خوب برای اولین مرحله
باید جست وجوی دامیان را درپیش بگیرم!
اما قبلش باید درموردش با بکی حرف بزنم! اون بهتر از هرکسی میتونه راهنماییم کنه!
درمدرسه::
( آنیا::+, بکی::*)
+هی سلام بکی چخبر؟؟
*سلام آنیا مرسی،میبینم دوباره سر حال شدی خوشحالم این چند روز واقعا گرفته بودیا!
+آره درسته ولیع الان عالیم میخوام درمورد یک چیز مهمی باهایت صحبت کنم اما خیلی بحثش مفصله میدونی...
*اصلا مشکلی نیست آنیا درک می کنم به عنوان دوستت میخوام بهت کمک کنم،پس چطوره امروز بعد از ظهر به خونه ی من بیای و ماجرا رو برایم تعریف کنی؟ تازه می توانم بادام زمینی و کیکم مهمونت کنم.
+ای ناقلا می دونی ازینا خیلی دوست دارم داری بیشتر وسوسم می کنیا! من میدونم با تو!( با خنده) خیلی خب اگر زحمتی نیست بعد از ظهر میبینمت بکی
*نه بابا چندین بار بچه بودیم خونه ی همدیگر میرفتیم یادت نمیاد؟ باهایم راحت نیستی؟
+شوخی کردم تو بهترین دوستی هستی که آدم می تونه داشته باشه بکی جونممم( بغل های دخترونه به به)
بعد از ظهر در خانه ی بکی::
*خوش اومدی آنیا چان
+ممنونم بکی جونم
*خب بهم بگو درمورد چی میخواستی باهام صحبت کنی؟
+خب راستش میتونم یک رازی رو بهت بگم؟
*البته من رازتو برای همیشه حفظ می کنم.
+مرسی بهت اعتماد دارم پس،راستش درواقع بابای من روانپزشک نیست یک مامور مخفی
و جریان اومدن به مدرسه و دیدن شما و ....
( همه ی ماجرا رو میگه)
همشون نقشه هستن،ولی من از یک طرفم خوشحالم چون با تو آشنا شدم:)
*که اینطور واقعا خیلی جا خوردم خب ادامشو بگو گوش می کنم.
خیلی خوب برای اولین مرحله
باید جست وجوی دامیان را درپیش بگیرم!
اما قبلش باید درموردش با بکی حرف بزنم! اون بهتر از هرکسی میتونه راهنماییم کنه!
درمدرسه::
( آنیا::+, بکی::*)
+هی سلام بکی چخبر؟؟
*سلام آنیا مرسی،میبینم دوباره سر حال شدی خوشحالم این چند روز واقعا گرفته بودیا!
+آره درسته ولیع الان عالیم میخوام درمورد یک چیز مهمی باهایت صحبت کنم اما خیلی بحثش مفصله میدونی...
*اصلا مشکلی نیست آنیا درک می کنم به عنوان دوستت میخوام بهت کمک کنم،پس چطوره امروز بعد از ظهر به خونه ی من بیای و ماجرا رو برایم تعریف کنی؟ تازه می توانم بادام زمینی و کیکم مهمونت کنم.
+ای ناقلا می دونی ازینا خیلی دوست دارم داری بیشتر وسوسم می کنیا! من میدونم با تو!( با خنده) خیلی خب اگر زحمتی نیست بعد از ظهر میبینمت بکی
*نه بابا چندین بار بچه بودیم خونه ی همدیگر میرفتیم یادت نمیاد؟ باهایم راحت نیستی؟
+شوخی کردم تو بهترین دوستی هستی که آدم می تونه داشته باشه بکی جونممم( بغل های دخترونه به به)
بعد از ظهر در خانه ی بکی::
*خوش اومدی آنیا چان
+ممنونم بکی جونم
*خب بهم بگو درمورد چی میخواستی باهام صحبت کنی؟
+خب راستش میتونم یک رازی رو بهت بگم؟
*البته من رازتو برای همیشه حفظ می کنم.
+مرسی بهت اعتماد دارم پس،راستش درواقع بابای من روانپزشک نیست یک مامور مخفی
و جریان اومدن به مدرسه و دیدن شما و ....
( همه ی ماجرا رو میگه)
همشون نقشه هستن،ولی من از یک طرفم خوشحالم چون با تو آشنا شدم:)
*که اینطور واقعا خیلی جا خوردم خب ادامشو بگو گوش می کنم.
۶.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.